محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

دو ماهگی

چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۱۲ ب.ظ

سلام پسر عزیز مادر

خیلی خوشحالم. چون امروز دو ماه شما تموم شد. هر روز که میگذره داری بزرگتر از روز قبل میشی. چند روز پیش وقتی روی تشک بازیت گذاشتمت خیلی توجه نشون دادی. نگاهات فرق کرده، بیشتر می خندی، گریه هات بزرگونه شده. دیشب وقتی بابا از کنارت رد میشد با چشم دنبالش می کردی. انقدر بزرگ شدی که دیروز و امروز هربار که با هم بازی کردیم طاقت نمیاوردم و می گرفتم و فشارت میدادم.



یه عروسک اژدهای مهربون هم داری که از یک ماهگی با اون باهات بازی می کنم. به اون هم جدیدا واکنش نشون میدی و با صداش سرت رو برمیگردونی. حتی اگه خواب باشی با شنیدن صداش از خواب می پری :)


راستی محمدم، بذار یه چیزی رو برات اینجا بنویسم که هیچ وقت یادمون نره. این هفته که شهادت خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود رفته بودیم قم. آخه مامان جون هر سال برای این روز غذای نذری میده  روضه هم داره. اونجا که بودیم خاله خدیجه که میشه خاله ی بابایی، یه خوابی رو تعریف کرد. گفت خواب دیده که شما داری با ذکر "سبحان الله" تسبیح خدا رو میگی. مامان جون هم تعریف کرد که وقتی خبردار شدن که ما رفتیم بیمارستان تا شما به دنیا بیای به بابا جون گفتن که دعا کن، همون موقع تلویزیون روشن بوده و آیه "... رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ ...." رو خونده. ما هردوتای این رو به فال نیک می گیریم و دعا می کنیم که انشاالله شما همین جور باشی، نور چشم پدر و مادر، صالح و با تقوا و در همه حال تسبیح گوی خدا ...


پسر عزیزم، این روزها هربار به شما نگاه می کنم صدها هزار مرتبه خدا رو شکر می کنم به خاطر نعمتی که به ما داده و خونه ی ما رو روشن کرده. خدا انشاالله شما رو برای ما حفظ بکنه.


60 روزگی


این عکسی که می بینی رو همین چند دقیقه ی پیش گرفتم به مناسبت 60 روزگی شما. برات سوره ی انبیا رو گذاشته بودم گوش بدی و خوابت ببره. البته الان هر چند ثانیه یکبار بلند میشی و طبق معمول زور میزنی و از خودت صدا درمیاری و می خوابی ؛)

 

محمدمهدی من ،از پریروز شروع کردم و فعالیت روزانه ی شما رو می نویسم. آخه می خوام ببینم می تونم ساعت خواب و بیداریت رو تنظیم کنم یا نه! که دیگه تا سه نصفه شب خودت تنهایی برای خودت بیدار نباشی ؛)

طبق محاسبات شما پریروز در 24 ساعتش 7 ساعت بیدار کامل بودی که 5 ساعتش در روز بوده و دیروز هم 9 ساعت و 15 دقیقه بیدار بودی که 6 ساعت و 15 دقیقه اون در طول روز بوده. باید ببینیم بعد چند روز می تونیم یه برنامه ی منظم برات در بیاریم :)


راستی پسرکم، نی نی عمو علیرضا هم معلوم شده و شما صاحب یه دخترعمو شدی پسر گلم.

این رو هم بنویسم اینجا که خاطره بشه که شما همین الان گریه کردی و من مجبورشدم بغلت کنم و الان هم بغل مامانی و داری پستونک می خوری که ما بهش میگیم "هم".


من دیگه باید برم و به کارهای پسر گلم برسم. تا پست بعدی :)

  • مامان لیلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی