محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

فرنی

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۵ ب.ظ

سلام مهربون مامان

الان دو روزه که دیگه راحت میتونی غلت بخوری. البته هنوز درحال تمرین کردنی. بعضی وقت ها می خوای از جات بلند بشی ولی نمی تونی و دمر میشی. برای همین هم کلی ناراحت میشی و گریه می کنی. :)

دیگه خیلی خطرناک شدی. نمیشه تنهایی گذاشتت روی تخت. پریشب نزدیک بود از روی تخت بیفتی. البته بابا محمود کنارت بود و داشتید با هم بازی میکردید. انقدر لگد زده بودی و غلت زده بودی که از اونور تخت اومده بودی اینورش. سرت به سمت بیرون تخت بوده و تا داشتی لیز می خوردی به سمت پایین بابا پاهات رو گرفته.

همون شب روی تخت دراز کشیده بودی و اطرافت رو بالش و پتو گذاشته بودم به خیال خودم که نمیفتی. بعد چند دقیقه صدای جیغ و دادت رفته بود هوا و من احساس کردم که از لای پتوی چیزی داره صدات میاد. دستم بند بود و نمی تونستم بیام سراغت. بابا اومد سراغت و دید انقدر وول خوردی پتو رو پیچیدی دور خودت و یه غلت دیگه بزنی از تخت میفتی پایین!

خلاصه اینکه باید خیلی مراقبت باشیم.


عزیز دل مامان، شما اولین ماه رمضون عمرت رو داری سپری می کنی. این ماه رمضون برعکس سال گذشته به مامان خیلی داره خوش میگذره. چون شما رو داره :)

پریشب افطار خونه ی خاله نسرین دعوت بودیم. خاله فرنی درست کرده بود. سر سفره ی شام که نشستیم تصمیم گرفتم یه خورده به شما بدم. انگشتم رو زدم توی فرنی و دادم خوردی. آخ که با چه ولع و اشتهایی انگشت مامان رو میک میزدی. خاله خواست با قاشقت بهت بده اما نخوردی :دی سه تا انگشت فرنی خوردی و انگار خوب سیر شده بودی :)


ضمنا می خوام کم کم شروع کنم شبا تنهایی بخوابونم روی تختت تا خودت خوابت ببره. دیشب این کار رو کردیم. نیم ساعتی وول خوردی و بعدش خوابت برد.


  • مامان لیلا

غذای کمکی

نظرات  (۱)

جووووووووووووووونم عمه

دیگه مرد شدی

باید واسه مامان بری نون هم بگیری

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی