محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

کار خظرناک

يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۶ ب.ظ

آخه این کارا چیه میکنی پسر من! حتما باید گوشتای تن مامان و بابا رو آب کنی؟!

امروز صبح بعد از اینکه پوشکت رو عوض کردم خوابوندمت کنار بابا که نیمه خواب بود. اون سمتت رو هم بالشت گذاشتم که یوقت از تخت پرت نشی پایین. معمولا اینجور وقتا میرفتی سمت بابا و چند تا لگد به بابا میزدی و از بالشتش بالا میرفتی تا بیدار میشد. من هم رفتم تا هم دستامو بشورم و هم برم یه جایی! روی هم دو دقیقه هم نشد. احساس کردم صدات داره از ته چاه در میاد! دویدم و اومدم دیدم با مخ داری میری به سمت زمین! طی دو چرخش 180 درجه ای و 90 درجه ای به سمت پایین تخت حرکت کرده بودی. از سد بالشت عبور کرده بودی و لیز خورده بودی پایین. خوشبختانه سرت بین تخت خودت و تخت ما گیر کرده بود و همونجا مونده بودی. البته فقط سرعت رفتنت کم شده بود وگرنه داشتی آروم آروم سر می خوردی. با صدای گریه شما بابای طفلی مثل برق گرفته ها پرید و پاهات رو گرفت و من هم تخت شما رو هول دادم و نجاتت دادیم. خیلی گریه کردی. کلی هم اشک ریختی. سرت قرمز شده بود. یه خورده باهات بازی میکردم میخندیدی و دوباره میزدی زیر گریه. تا اینکه یهو خودتو توی آینه دیدی و خوشحال شدی. اصولا از هیچ چیز به اندازه ی دیدن خودت توی آینه خوشحال نمیشی.

خلاصه گریه هات کم شدن و دقایقی بعد خواب در چشمانتون نمایان شد و الان هم یک ساعت و نیمی میشه که خوابیدی.

به بابا گفتم روز به روز داری خطرناکتر میشی. حتی جرات نمیکنم خیلی روی تخت خودت تنها بذارمت. میترسم یک دفعه ای از تخت بگیری بری بالا و پرت شی روی زمین.

  • مامان لیلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی