محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

دکتر و سفر و سرماخوردگی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۲ ق.ظ

سلام مهربونم

پریروز رفته بودیم پیش آقای دکتر جهت چکاپ ماهانه

سن 7 ماه و دو روز

وزن: 8 کیلوگرم

قد: 69 سانتی متر

آقای دکتر گفتن شکر خدا همه چیز خوبه


-----------------------------------------------------------------

چند خط بالا رو روز اول مهر نوشتم یعنی 10 روز پیش

از اون روز تا حالا فرصت نکردم بیام و برات بنویسم. هفته ی گذشته رفته بودیم مشهد برای زیارت امام رضا(ع). عمه زینب هم همراهمون بود و اونجا که بودیم مامان جون و باباجون با عمو علیرضا و زن عمو و آرنیکا خانم هم به ما ملحق شدن. خلاصه شما حسابی سرت گرم بود. هرچند که راه شما رو خیلی خسته کرده بود. هم موقع رفتن و هم موقع برگشتن. آخه پسر مامان برعکس خیلی از بچه های دیگه توی ماشین خواب نداره و البته اگه ساعت خوابش باشه یه نیم ساعتی اون هم توی بغل مامان چرت میزنه. نمیدونم چرا ولی فکر میکنم که تکون های ماشین وقتی می خوابی حالت رو بد می کنه. برات هم یه جای خیلی خوب و نرم و صاف آماده کرده بودم تا شما توی ماشین خیلی اذیت نشی.

خلاصه سه شنبه شب حرکت کردیم و صبح چهارشنبه رسیدیم. جمعه عصر هم از اون طرف به سمت تهران حرکت کردیم و حدودای 4 صبح رسیدیم تهران. روز شنبه روز سختی برای من و شما بود. شما خیلی بدقلقی میکردی. به شدت خوابت میومد و خسته بودی. بدنت هم انگار که درد میکرد. اما تا خوابت میبرد و مامان از کنارت بلند میشد 5 دقیقه بعدش بیدار میشدی و گریه میکردی. توی خواب ناله میکردی و کمی هم تب کرده بودی. شب که بابا اومد یه سر بردیمت حمام و از حمام که اومدی بیرون یه دو ساعتی تونستی راحت بخوابی. شکر خدا شب رو هم راحت خوابیدی و فرداش سرحال تر بودی اما سرفه میکردی. خلاصه پسر گل من علائم سرماخوردگی از خودش نشون داد.

از اون طرف من هم جوزه ی دانشجوئی شریف ثبت نام کرده بودم و باید یکسری فایل گوش میکردم. دیروز هم اولین روز شروع کلاسها بود و من مجبور بودم برم. اونجا مهد داره و من می خواستم شما رو اونجا بذارم اما چون دیروز همه ی برنامه های ما توی مسجد بود و پسر من هم حالش خیلی خوب نبود پیش خودم نگهش داشتم.

شب بعد از نماز هم بابا اومد دنبالمون و رفتیم خونه ی خاله زهرا به مناسبت تولد دخترخاله.

خلاصه تا ساعت ده شب که اونجا بودیم پسر مظلوم من معلوم بود خیلی خسته است و بیحال اما هیچی نمیگفت.

خونه که اومدیم با کلی گریه و بدقلقی خوابیدی.

امروز رفتیم دوباره پیش آقای دکتر. خانم دستیار دکتر وزنت رو اندازه گرفت و گفت که دقیقا 7 کیلو و 760 گرمی و قدت 69.5 سانتی متر.

دکتر شما رو معاینه کرد و گفت که گلوت ملتهبه و برات شربت نوشت.

الان که من بعد از ده روز فرصت کردم بیام و برات بنویسم شما بعد از 6 ساعت بیداری، برای اولین بار در طول عمر 7 ماه و نیمه ات، شام و شربتت رو خوردی و خوابت برده. هر از گاهی غلتی میزنی و نق و نقی میکنی و تا میام سراغت که یه وقت از تخت پرت نشی پایین میبینم خواب خوابی.

خدا شما رو برای من و بابا و همه ی بچه های دیگه رو برای پدرا و مادراشون حفظ کنه ...
  • مامان لیلا

نظرات  (۳)

الهی بمیرم بچه سرما خورد. عیب نداره عزیزم امریضی و درد و خستگی و اینا همه اش مال مرده دی:

ولی عمه خیلی با مزه بودی. کلی ساعت راه رفته بودیم و شما به قول عمو علیرضا عین کلنگ نشیته بودی سرجات و به قول مامانت عین فنر بالا و پایین می‌پریدی

مریض نمیشدی عجیب بود . ایشاالله زودتر خوب شه پسرمون

پاسخ:
میگم اونوقت این کلنگ یعنی چی؟!
اونوقت بقیه ی کسایی که توی ماشین نشستن چرا به کلنگ تشبیه نمیشن؟

چرا هی رو بچه مون اسم میذارید؟...

پسر گلمون هم سرحاله هم باهوش :))

خوب میشی انشااله قربونت برم

پاسخ:
عمه فاطمه باهات موافقم :دی

وا چه ربطی داره

خب معلوم سرحال و باهوشه

این اسم گذاشتنا از دوست داشتنه دخترررررررر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی