محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

بیمارستان 2

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۷ ب.ظ

سلام پسر من

طی دو سه هفته ی گذشته بدن شما با بیماری دست و پنجه نرم می کرد و هنوز هم ادامه داره. هفته ی پیش روز سه شنبه شما تب بالایی داشتی که پایین نمیومد. خیلی هم بیحال و بی قرار بودی. شب حدود ساعت 6 بود که جواب آزمایش مدفوع شما رو گرفته بودیم که البته موردی مشاهده نشده بود و شما رو بردیم بیمارستان لاله و بعد از کلی معطلی(!) نفر آخر رفتیم پیش آقای دکتر. دمای بدنت 40.8 بود و خدا خیلی به ما رحم کرده بود که شما تشنج نکرده بودی. آقای دکتر سریع آزمایش خون و ادرار براتون نوشت. شما رو بردیم تا آزمایش خون رو ازت بگیریم. بخش اطفال بیمارستان من و بابا رو از اتاق بیرون کردن و از دستای کوچولوی شما خون گرفتن. شما خیلی گریه میکردی. کارشون که تموم شد ما اومدیم توی اتاق و شما رو که خیلی ترسیده بودی بغل کردم. باید آزمایشش ادرار هم میدادی ولی انقدر بیقرار بودی که طاقت نیاوردی و مدام گریه میکردی.

اومدیم خونه و بابا محمود دو ساعت بعد رفت و جواب آزمایش خون شما رو گرفت که سالم بودی. خدا رو شکر. نمونه ی ادرار رو تا فردا ساعت 4 بعد از ظهر نتونستم بگیرم. آخه بدنت هیچی آب نداشت!

حدودای ساعت 7 نتیجه آزمایشت معلوم میشد. آزمایش رو گرفتیم و سریع بردیم پیش آقای دکتر که گفت بدنت دچار کمبود آب و اصطلاحا دی هیدراته شده و باید بستری بیمارستان بشی و سرم بگیری. من با باباجون تماس گرفتم و شما رو بردیم بیمارستان چمران. حدودای ساعت 9 و نیم شب بود که بستری شدی و در ابتدای کار باید از شما رگ میگرفتن. من اول اومدم توی اتاق بمونم که شما مثل روز قبل نترسی. اما تا سوزن رو دیدم که میخوان توی دستت فرو کنن دلم طاقت نیاورد و خانمی که همراهمون بود گفت که پیشت میمونه و من از اتاق اومدم بیرون. انقدر بدنت خشک و بی آب بود که از دستت نتونستن رگ پیدا کنن و از پات گرفتن. خیلی گریه کردی و آخراش به هق و هق افتاده بودی که من اومدم توی اتاق و همونجوری که روی تخت دراز کشیده بودی تا چسبای انژوکتت رو بزنن بغلت کرده بودم. از اتاق که اومدیم بیرون شیر خوردی و بغل مامان آروم گرفته بودی. عکسی که پایین می بینی مال حدود یک ساعت بعد از رگ گیریه که با گرفتن سرم کمی حالت بهتر شد. از فرط گرسنگی خانمی به شما کیک داد که بخوری. البته بابا محمود رفته بود تا از خونه یک سری وسیله و شام برای شما بیاره.

خلاصه اون شب گذشت و شما چهارشب بیمارستان خوابیدی. شکر خدا من و شما اتاق خصوصی داشتیم. اما پسر عزیز من دیگه خیلی خسته شده بود از بیمارستان.

روز یکشنبه شما رو مرخص کردن. هرچند که هنوز هم حالت اسهال داشتی. اما دکتر گفت اگر شیر من رو خوب بخوری مشکلی وجود نداره.

جونم برات بگه عزیز دلم که تا پای ما به خونه رسید دوباره روز از نو شد و روزی از نو! تبت هم داشت میرفت بالا. خلاصه سریع شما رو بردیم درمانگاه طب سنتی باغ فیض. خانم دکتر گفتن که شما طبعتون خیلی سرد شده و یه دستور غذایی دادن.

- بارهنگ و یه لیوان عرق نعناع که 10 دقیقه بجوشه و همراه عسل بدیم شما بخوری روزی سه وعده قبل از غذا

- سوپ گندم + روغن زیتون / حلیم / پودر سنجد + عسل همراه با آرد برنج و آب

- روغن مالی بدن با روغن زیتون

- کته و گوشت گوسفندی

خلاصه اینکه ما از همون شب رفتیم خونه ی باباجون تا خانمی به شما و من برسه. اون شب خیلی گرسنه بودی و بارهنگت رو خیلی خوب خوردی. کمی هم کته با آب ماهیچه برات درست کردیم که اون رو هم خوب خوردی. اما ظاهرا تاثیر خاصی نداشت.
اسهال شما کماکان ادامه داشت و یه چیزای سفیدی مثل ماست دفع میکردی.

هرچی میگذشت اشتهای شما هم کم میشد تا اینکه دیشب دوباره خیلی بیحال شده بودی و مدام هم دلپیچه داشتی.

ساعت 11 شب بود که با بابا تصمیم گرفتیم ببریم شما رو بیمارستان طب کودکان. آقای دکتر گفتن که شما دیواره ی روده ات صاف شده و باید یه مدل شیرخشک بدون لاکتوز بخوری و البته من هم نباید فعلا شیر بخورم. شربت زینک سولفات هم دادن که ظاهرا برای ترمیم بافتهای آسیب دیده ی بدن مفیده. ضمنا گفتن که شما کمی کم آب شدی و باید محلول او آر اس بخوری تا یوقت دوباره کار به بیمارستان نکشه. البته گفتن که غذا رو طبق روال بخوری و میوه هم موز له شده بهت بدم.

اما امان از این پسر بی اشتهای من که هرکار میکردم هیچی نمیخورد و شیر مامان رو هم کم میخورد. عصر امروز خاله زهرا با ریحانه و علی اومدن خونه ی باباجون و خاله با لطایف الحیل و ریحانه و علی با بازی سر شما رو گرم کردن و شما حدود 90 سی سی شیرخشک مخلوط شده با او آر اس رو خوردی. و فکر می کنم که کمی حال عمومیت بهتر شد. بعدش هم با خاله زهرا اومدیم خونه ی خودمون. من هم یه سرنگ توی لیوان او آر اس آماده کردم و هر از گاهی چند سی سی میریثزم توی دهن شما. شما هم از ساعت 8 و نیم گرفتی خوابیدی و امیدوارم که دیگه بیدار نشی.


  • مامان لیلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی