محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

--

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۲۰ ب.ظ

سلام نازنینم

 21 روز دیگه تا یک ساله شدن شما مونده. الحمدلله مشکلاتی که این مدت باهاش درگیر بودی خیلی کم شده. اما این روزا درگیر دندونهای جدیدی. من هم روزی چندبار روی لثه هات دیفن هیدرامین میزنم تا هم دردشون کمتر بشه و هم کمک بشه که زودتر دندونات در بیاد. این رو خانم دکتر صرافان، طب سنتی، بهم گفت.

حالا که کمی از عمده ی مشکلاتت حل شده در فکر اینم که خوابت رو تنظیم کنم. فعلا برنامه ات اینجوریه که شب هر ساعتی که خوابیده باشی صبح از ساعت 9:30 ، 10 بیدار میشی و عصرها هم حدودای سه ساعت می خوابی. خوابیدنت به این بستکی داره که کی شربت سیتریزنت رو بخوری. اگر همون موقعی که میخوری تا یک ربع بعدش موفق به خوابوندنت شدم که خوشبخت روزگارم! در غیر این صورت نمیدونم چه تغییرات فیزیکی ای در بدنت رخ میده که تا یک ساعت و نیم بعدش بیداری و ورجه وورجه میکنی و البته بعدش بیهوش میشی. خاله زهرا میگه این داروها مُخِل خوابن.

این روزا داری مقدمات راه رفتن رو یاد میگیری. بدون اینکه دستت رو بگیری به جایی سعی می کنی بایستی. گهگاهی قدمی بر میداری. یاد گرفتی در حالیکه روی پاهات ایستاده ای سرت رو بذاری رو زمین و منحنی بسازی!

پریروز برای اولین بار بدون کمک کسی و خودت به تنهایی از روی مبل اومدی پایین.

دیروز مامان مهمون داشت. خاله سارا و خاله زهرا، از دوستان قدیمی مامان، اومده بودن خونمون برای نهار. من هم خیالم راحت بود که چند روزیه که راه آشپزخونه رو با صندلی بستم و شما نمیتونی بیای و من با خیال راحت کارهام رو انجام میدم. اما شما به عشق جاروبرقی! از روی صندلی مَلَّق زدی و خودتو انداختی توی آشپزخونه! بعد از اون هم یاد گرفتی که صندلی رو هل بدی و از کنارش راه باریکی برای خودت درست کنی و بیای داخل! و خلاصه اینکه کار من در اومد.

مهمونا که رفتن یه تیکه از انارهایی که برای مهمانها پوست کنده بودم رو نمی دونم از کجا کش رفتی و شروع کردی به خوردن. خیلی بامزه می خوردی. دونه ها و پوست و همه چی رو باهم گاز میزدی. اما بعد از تموم شدنش تمام سر و صورت و لب و دندونا و زبونت سیاه شده بود!


این عکس ها هم از جمله مکان های مورد علاقه ی شما گرفته شده.




  • مامان لیلا

نظرات  (۵)

چه میکنه این پسر :)))

مامانش خدا کمکت کنه از الان واقعا زحمت هات چند برابر میشه

آخه عمه جون زیر صندلی هم شد جا؟ منطقه امن پیداکردی برای خودت؟

پاسخ:
عمه فاطمه اون میز عسلی کنار مبلاست نه صندلی :)

این عکس اخریه واقعا معرکه اس. پسرمون قهرمان  بزرگ قایم باشک شده........

سلام ، مامان لیلا

این دوتا مداد پاک کن پایی رو از کجا آوردی قدیما از اینا زیاد بود...

جیگر عمه رو بگیر حسابی ماچش کن حالم جا بیاد..

پاسخ:
آره عمه بعضی وقتا انقدر ماچش میکنم جیغ میکشه :دی

الهی من قربون این پسر جیگر بشم.

نکنه روزا با هم قایم باشک بازی میکنین

چقدر تو عسلی آخه عمه

پاسخ:
اتفاقا علاقه ی شدید به بازی قایم باشک داره. میره پشت سر من قایم میشه و من که برمیگردم دالی میکنه :)
  • فرزانه سادات
  • چه میکنن عمه ها اینجا :)
    پاسخ:
    آره واقعا :دی
    مخصوصا اینبار که طوفان به پا کردن :پی
    محمدمهدی خیلی لوس میشه اگه دومیش نیاد، نه؟! :دی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی