جشن تولد در قم
سلام پسرم
امروز آخرین روز از ماه دوازدهم و اولین سال زندگی شماست. یادش بخیر. پارسال چنین روزی جمعه بود و من اصلا فکرش رو نمیکردم که شب نشده شما هوس بیرون اومدن میزنه به سرت :) واقعا اون لحظات آخر که توی شکم مامان بودی چه احساسی داشتی؟ چی شد که دلت خواست یه دفعه ای بیای بیرون؟ :)
گل مامان، آخر هفته ای که گذشت، یعنی همین پریروز، ما رفته بودیم به قم. اونجا به مناسبت تولد شما یه مهمونی نهار گرفته بودیم که عمه ها و خاله و دایی بابامحمود دعوت شده بودن. خیلی خوش گذشت. برای اولین بار شما سر سفره فقط از غذای آدم بزرگا خوردی. البته این غذا سوپ جو بود و مقداری هم برنج که مامان با دستش له میکرد و بعضی وقتا میزد توی آب خورش و میداد به پسرش.
راستی نکته ای که برام جالبه اینه که از وقتی به شما برنج میدم خیلی دیر به دیر گرسنه میشی و البته بیشتر هم تشنه میشی. برای همین هم میخوام سعی کنم تا عادت شب شیر خوردنت رو یه مقدار کم کنم. آخه خودم دیگه کم آوردم :دی
بریم سراغ اصل مطلب، روز جمعه بعد از رفتن مهمونا برای شما تولد گرفتیم و مامان به جای شما شمع یک سالگیت رو فوت کرد. دست عمه زینب سالم باشه که رفت و برای شما کیک تولد خرید و سر همه ی اونای دیگه هم سلامت باشه که کلی شما رو کادو بارون کردن :)
این هم آرنیکا خانم در آخر شب تولد آقا محمدمهدی
- ۹۲/۱۱/۲۷
فردا یکساله میشی عمه جون :)
مبارکت باشه
این یک سال بهت خوش گذشته توی دنیا ؟
همیشه سالم و خوشحال باشی عزززززیزم