محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

جشن تولد در قم

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۱۹ ق.ظ

سلام پسرم

امروز آخرین روز از ماه دوازدهم و اولین سال زندگی شماست. یادش بخیر. پارسال چنین روزی جمعه بود و من اصلا فکرش رو نمیکردم که شب نشده شما هوس بیرون اومدن میزنه به سرت :) واقعا اون لحظات آخر که توی شکم مامان بودی چه احساسی داشتی؟ چی شد که دلت خواست یه دفعه ای بیای بیرون؟ :)


گل مامان، آخر هفته ای که گذشت، یعنی همین پریروز، ما رفته بودیم به قم. اونجا به مناسبت تولد شما یه مهمونی نهار گرفته بودیم که عمه ها و خاله و دایی بابامحمود دعوت شده بودن. خیلی خوش گذشت. برای اولین بار شما سر سفره فقط از غذای آدم بزرگا خوردی. البته این غذا سوپ جو بود و مقداری هم برنج که مامان با دستش له میکرد و بعضی وقتا میزد توی آب خورش و میداد به پسرش.

راستی نکته ای که برام جالبه اینه که از وقتی به شما برنج میدم خیلی دیر به دیر گرسنه میشی و البته بیشتر هم تشنه میشی. برای همین هم میخوام سعی کنم تا عادت شب شیر خوردنت رو یه مقدار کم کنم. آخه خودم دیگه کم آوردم :دی


بریم سراغ اصل مطلب، روز جمعه بعد از رفتن مهمونا برای شما تولد گرفتیم و مامان به جای شما شمع یک سالگیت رو فوت کرد. دست عمه زینب سالم باشه که رفت و برای شما کیک تولد خرید و سر همه ی اونای دیگه هم سلامت باشه که کلی شما رو کادو بارون کردن :)



این هم آرنیکا خانم در آخر شب تولد آقا محمدمهدی 


  • مامان لیلا

نظرات  (۲)

فردا یکساله میشی عمه جون :)

مبارکت باشه

این یک سال بهت خوش گذشته توی دنیا ؟

همیشه سالم و خوشحال باشی عزززززیزم

عزیزم یک سالگیت مبارک

ایشاالله در پناه خدا و اهل بیت سلامت و سعادتمند باشی

خیلی دوست دارم فلفلی عمه 

بووووووووووووووس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی