محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

دیدار مامانی

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۱۴ ق.ظ

سلام گلم

امروز رفته بودیم بهشت زهرا! دیدن مامانی!

شما خیلی وقت بود که اونجا نرفته بودی. تا رسیدیم رفتی و روی سنگ خونه ی مامانی ایستادی. باباجون آب میریخت و شما کیف میکردی. وقتی باباجون شروع کرد به دست کشیدن و تمیز کردن سنگ شما هم کمکش کردی.



نوبت که به پرپر کردن گلها رسید. شما هم طبق معمول اومدی کمک. با این تفاوت که گلهای پرپرشده رو از روی سنگ برمیداشتی و می انداختی توی باغچه ی همسایه ی پایین دستی مامانی!



امروز حسابی بین سنگ قبرها یاعلی گفتن و بالا و پایین رفتن از اونا رو تمرین میکردی. برای همین کف کفشت گلی شده بود و دوباره که اومدی روی سنگ حسابی گلیش کردی. خانمی میگفت ولت کنیم تا آزاد باشی. چون حتما اگه مامانی خودش بود حسابی شما رو آزاد میذاشت :)


و من همه اش داشتم به این فکر میکردم که این روزها چقدر جاش خالیه در کنار من و شما.

دست آخر هم باباجون یه آب کلی ریخت روی سنگ و طبق معمول همه ی نوه ها که خونه ی مامان بزرگاشون رو به هم ریخته میکنن و میرن ما هم با یه خونه ی به هم ریخته از مامانی خداحافظی کردیم و رفتیم ...



  • مامان لیلا

بهشت زهرا

مامانی

نظرات  (۴)

خدا رحمتشون کنه

باورم نمیشه 5 سال گذشت...

روحِ مادرت شاد لیلا جان

عمه فداش

قبل از اینکه موهاش رو کوتاه کنین چه کله بامزه ای داشت یادش بخیر

خخخخخخخخخخخخخ

لیلا عزیزم خییییلی ناراحت شدم
خیلی هم زیبا نوشته بودی
وبلاگت رو توی وبلاگ انجمن مادران اد کردم
اینم آدرسش
www.anjomanemadaran.niniweblog.com

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی