محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

عید ربیع الاول

شنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۲۱ ب.ظ

سلام عسلم!

عیدت مبارک باشه.

امروز روز ولادت پیامبرمونه.

هفته ای که گذشت  به من و شما خیلی خوش گذشت! آخر هفته ی پیش رفته بودیم قم برای عروسی دخترعمه ی بابامحمود. هوای تهران خیلی آلوده بود و من و بابا تصمیم گرفتیم که به خاطر شما من و شما بمونیم قم. البته از شانس ما دو روز اول هفته هوای تهران به شدت خوب بوده! و درست از دوشنبه شب که ما رسیدیم تهران هوا شروع شد به آلوده شدن. اما خوب موندن من اونجا فواید زیادی داشت و یکیش این بود که سرهمی ای رو برای شما شروع کردم به بافتن و تا جاهای خوبیش رو هم پیش رفتم.

شما اونجا کلی با عمه ها رفیق شده بودی و انس گرفته بودی. تا جاییکه وقتی میدیدی عمه لیلا داره با نیکا بازی میکنه کلی رفته بودی توی خودت و حسودیت شده بود انگار. بالاخره عمه لیلا برای شما شده بود "عمه جونا" و عمه زینب رو هم "عمه ای" صدا میزنی.

توی این سفر من اولین بار بود که از شما حرکت هل دادن یه بچه ی دیگه رو دیدم و خیلی تعجب کردم.

دو تا کلمه ی جدید رو توی این سفر یاد گرفتی. عسل و عسلی که معادل عسلم هستش و با یه صدای نازک تکرارشون میکنی.


بگذریم. امشب به عنوان شادی شب عید تصمیم گرفتیم بریم یه جایی که به شما خوش بگذره. یاد پیشنهاد خاله مریم افتادم و رفتیم کیدزلند. جای خوبی بود و به شما خوش گذشته بود. اما چندتا نکته در موردش وجود داشت. اولیش این بود که شما بدون من نمیرفتی سراغ اسباب بازی ها و بازی نمیکردی. البته از بچه بزرگترها هم میترسیدی و نزدیکشون نمیشدی. اگر هم میخواستی بدون من بری طوری نبود که من بتونم رهات کنم و باید حتما مراقبت میبودم. غذاهاش هم همه فست فود بود و برخلاف اون چیزی که توی سایتش نوشته به نظر من اصلا به درد شما نمیخورد و بیشتر به درد بچه های سه سال به بالا میخوره. برای همین شما گرسنه موندی و وقتی برگشتیم خونه غذا خوردی.



رفته بودی توی یه خونه و هیچکس رو راه نمیدادی


اولش میترسیدی بری، چند دقیقه ای بچه ها رو نگاه کردی

و وقتی خلوت شد دل رو زدی به دریای توپ


پ.ن: این پست رو همون شب که برگشتیم برات نوشتم اما انقدر خسته بودم که فرصت ویرایش و ارسالش رو نکردم :)



  • مامان لیلا

ربیع

قم

کیدزلند

نظرات  (۱)

عجب شیرجه ای رفتی پسر :)

من اولین باری که استخر توپ دیدم با خودم فکرکردم کدوم مغازه اینهمه توپ داشته که اونها خریدن و استخر رو باهاش پر کردن ...

تا یه مدت تو خیابونها به چشمم دنبال مغازه ها بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی