محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • مامان لیلا

سلام عزیز دلم که بعد از حدود 24 روز حالت تقریبا دیگه خوب شد. از پریروز خیلی سرحال تر هستی نسبت به روزهای گذشته.

همزمان با بهترشدن حال شما  پریروز، یکشنبه، متوجه شدم که دندون پنجم شما هم جوانه زد و البته فهمیدم که چرا روز قبلش مدام مامان رو گاز میگرفتی! هرچند که هنوز بی قراری های شما در خواب ادامه داره و البته احتمال میدم که بخاطر دندان ششم باشه و همینطور بهم ریختگی مزاجیت در بعضی وقتها.

پسرم، این مدت انقدر درگیر بیماری شما بودم که فرصت نمی کردم از تواناییهات بنویسم.

تعادل شما در ایستادن خیلی بهتر از قبل شده و وقتی فقط دستهایت رو میگیریم بدون اینکه فشاری از وزن شما روی ما باشه خودت راه میری. اما هنوز میترسی که بدون گرفتن از جایی بایستی. وقتی که دستت رو میگیری از جایی و می ایستی میتونی به پشت بچرخی و رویت رو به سمت ما بکنی. هرچند که من امیدوار بودم که تا پایان ماه دهم که دو روز دیگه میشه بتونی راه بری اما مریضی بدن شما رو ضعیف کرد و به نظرم این موضوع رو به تاخیر انداخت. اما امیدوارم که با بهبود شما و جون گرفتنت هرچه زودتر این اتفاق بیفته :)

  • مامان لیلا

گل پسر من که از پنجره ی اتاق بیمارستان، اولین برف زندگیش رو تماشا میکرد.

تاریخ : پنجشنبه 14 آذرماه 92


نمای برفی از پنجره ی اتاق بیمارستان



  • مامان لیلا

سلام پسر من

طی دو سه هفته ی گذشته بدن شما با بیماری دست و پنجه نرم می کرد و هنوز هم ادامه داره. هفته ی پیش روز سه شنبه شما تب بالایی داشتی که پایین نمیومد. خیلی هم بیحال و بی قرار بودی. شب حدود ساعت 6 بود که جواب آزمایش مدفوع شما رو گرفته بودیم که البته موردی مشاهده نشده بود و شما رو بردیم بیمارستان لاله و بعد از کلی معطلی(!) نفر آخر رفتیم پیش آقای دکتر. دمای بدنت 40.8 بود و خدا خیلی به ما رحم کرده بود که شما تشنج نکرده بودی. آقای دکتر سریع آزمایش خون و ادرار براتون نوشت. شما رو بردیم تا آزمایش خون رو ازت بگیریم. بخش اطفال بیمارستان من و بابا رو از اتاق بیرون کردن و از دستای کوچولوی شما خون گرفتن. شما خیلی گریه میکردی. کارشون که تموم شد ما اومدیم توی اتاق و شما رو که خیلی ترسیده بودی بغل کردم. باید آزمایشش ادرار هم میدادی ولی انقدر بیقرار بودی که طاقت نیاوردی و مدام گریه میکردی.

اومدیم خونه و بابا محمود دو ساعت بعد رفت و جواب آزمایش خون شما رو گرفت که سالم بودی. خدا رو شکر. نمونه ی ادرار رو تا فردا ساعت 4 بعد از ظهر نتونستم بگیرم. آخه بدنت هیچی آب نداشت!

حدودای ساعت 7 نتیجه آزمایشت معلوم میشد. آزمایش رو گرفتیم و سریع بردیم پیش آقای دکتر که گفت بدنت دچار کمبود آب و اصطلاحا دی هیدراته شده و باید بستری بیمارستان بشی و سرم بگیری. من با باباجون تماس گرفتم و شما رو بردیم بیمارستان چمران. حدودای ساعت 9 و نیم شب بود که بستری شدی و در ابتدای کار باید از شما رگ میگرفتن. من اول اومدم توی اتاق بمونم که شما مثل روز قبل نترسی. اما تا سوزن رو دیدم که میخوان توی دستت فرو کنن دلم طاقت نیاورد و خانمی که همراهمون بود گفت که پیشت میمونه و من از اتاق اومدم بیرون. انقدر بدنت خشک و بی آب بود که از دستت نتونستن رگ پیدا کنن و از پات گرفتن. خیلی گریه کردی و آخراش به هق و هق افتاده بودی که من اومدم توی اتاق و همونجوری که روی تخت دراز کشیده بودی تا چسبای انژوکتت رو بزنن بغلت کرده بودم. از اتاق که اومدیم بیرون شیر خوردی و بغل مامان آروم گرفته بودی. عکسی که پایین می بینی مال حدود یک ساعت بعد از رگ گیریه که با گرفتن سرم کمی حالت بهتر شد. از فرط گرسنگی خانمی به شما کیک داد که بخوری. البته بابا محمود رفته بود تا از خونه یک سری وسیله و شام برای شما بیاره.

خلاصه اون شب گذشت و شما چهارشب بیمارستان خوابیدی. شکر خدا من و شما اتاق خصوصی داشتیم. اما پسر عزیز من دیگه خیلی خسته شده بود از بیمارستان.

روز یکشنبه شما رو مرخص کردن. هرچند که هنوز هم حالت اسهال داشتی. اما دکتر گفت اگر شیر من رو خوب بخوری مشکلی وجود نداره.

جونم برات بگه عزیز دلم که تا پای ما به خونه رسید دوباره روز از نو شد و روزی از نو! تبت هم داشت میرفت بالا. خلاصه سریع شما رو بردیم درمانگاه طب سنتی باغ فیض. خانم دکتر گفتن که شما طبعتون خیلی سرد شده و یه دستور غذایی دادن.

- بارهنگ و یه لیوان عرق نعناع که 10 دقیقه بجوشه و همراه عسل بدیم شما بخوری روزی سه وعده قبل از غذا

- سوپ گندم + روغن زیتون / حلیم / پودر سنجد + عسل همراه با آرد برنج و آب

- روغن مالی بدن با روغن زیتون

- کته و گوشت گوسفندی

خلاصه اینکه ما از همون شب رفتیم خونه ی باباجون تا خانمی به شما و من برسه. اون شب خیلی گرسنه بودی و بارهنگت رو خیلی خوب خوردی. کمی هم کته با آب ماهیچه برات درست کردیم که اون رو هم خوب خوردی. اما ظاهرا تاثیر خاصی نداشت.
اسهال شما کماکان ادامه داشت و یه چیزای سفیدی مثل ماست دفع میکردی.

هرچی میگذشت اشتهای شما هم کم میشد تا اینکه دیشب دوباره خیلی بیحال شده بودی و مدام هم دلپیچه داشتی.

ساعت 11 شب بود که با بابا تصمیم گرفتیم ببریم شما رو بیمارستان طب کودکان. آقای دکتر گفتن که شما دیواره ی روده ات صاف شده و باید یه مدل شیرخشک بدون لاکتوز بخوری و البته من هم نباید فعلا شیر بخورم. شربت زینک سولفات هم دادن که ظاهرا برای ترمیم بافتهای آسیب دیده ی بدن مفیده. ضمنا گفتن که شما کمی کم آب شدی و باید محلول او آر اس بخوری تا یوقت دوباره کار به بیمارستان نکشه. البته گفتن که غذا رو طبق روال بخوری و میوه هم موز له شده بهت بدم.

اما امان از این پسر بی اشتهای من که هرکار میکردم هیچی نمیخورد و شیر مامان رو هم کم میخورد. عصر امروز خاله زهرا با ریحانه و علی اومدن خونه ی باباجون و خاله با لطایف الحیل و ریحانه و علی با بازی سر شما رو گرم کردن و شما حدود 90 سی سی شیرخشک مخلوط شده با او آر اس رو خوردی. و فکر می کنم که کمی حال عمومیت بهتر شد. بعدش هم با خاله زهرا اومدیم خونه ی خودمون. من هم یه سرنگ توی لیوان او آر اس آماده کردم و هر از گاهی چند سی سی میریثزم توی دهن شما. شما هم از ساعت 8 و نیم گرفتی خوابیدی و امیدوارم که دیگه بیدار نشی.


  • مامان لیلا

گل پسر عزیز من روی تخت بیمارستان

تاریخ عکس: چهارشنبه 92/9/13

  • مامان لیلا

سلام گل مادر که الان حدود ده روزه که مریضی

همونطور که توی پست قبلی نوشتم دچار مشکل تب و اسهال شدی. تا فردا ظهرش این وضعیت ادامه داشت که بردیمت دکتر. اقای دکتر گفت که خودمون کار رو خراب کردیم و یه چیزی دادیم خوردی که اینجوری شدی. دوتا شربت داد. دی سیکلومین و کوتریموکسازول که تا 5 روز باید میخوردی. خلاصه دو روزی شکمت روان بود و چیزی شبیه عفونت دفع میکردی و بعدش خوب شدی. به گفته ی دکتر تا 5 روز که میشد پنجشنبه دارو رو دادم بهت. اخر هفته هم رفته بودیم قم و دو روزی اونجا بودیم. ضمنا پرهیز غذایی هم داشتی و فقط باید برنج و گوشت و هویج میخوردی. از روز جمعه دوباره خروجی هات شل شد و تا دیروز که یکشنبه بود تبدیل به اسهال شد. از دیشب هم تب بالایی کردی و مدام بیقراری میکردی و مامان هم پاشوره ات میکرد و باهات بازی میکرد نصفه شبی تا بخندی. صبح که از خواب پاشدی و شکمت کار کرد بهتر بودی و یه ساعت بعد خوابیدی اما از خواب که با گریه بیدار شدی داشتی توی تب 40 درجه میسوختی. زنگ زدم به خاله که گفت زودی ببرمت بیمارستان. زنگ زدم به بابا که قرار شد ساعت 3 خونه باشه که ببریمت پیش دکتر خودت. بابا زودتر اومد خونه. ساعت هنوز یک نشده بود. دلش طاقت نیاورده بود. اما خدا خیرش بده وقتی اومد شما یه مقدار بیقراریت کمتر شد. کمک کرد برات گوشت کباب کرد و ریخت توی غذات و میکس کرد و من دادم خوردی. بعدش هم شما خوابیدی یک ساعتی و حوالی سه و ربع بیدار شدی و رفتیم دکتر. آقای دکتر گفت که در معاینه همه چیز خوبه و باید ازمایش کشت مدفوع بدی. اما از اونجا که شما تا ساعت 9.5 شب دیگه کاری نکردی ازمایش به صبح موکول شد. الان هم حدود نیم ساعتی هست که بعد کلی بیتابی و بدقلقی خوابیدی. البته خدا رو شکر یه مقدار تبت اومده پایین که احتمالا اثر استامینوفن هستش. امیدوارم تا صبح دیگه بالا نره و شما بتونی راحت بخوابی ...





  • مامان لیلا

سلام میوه ی دلم

الان ساعت حدودای چهار رو ربع صبحه و شما کنار من خوابیدی و گهگاهی توی خواب ناله میکنی. امشب هم مثل دیشب با گریه از خواب بیدار شدی و اینبار دیگه متوجه شدم که گریه ات بی دلیل نبوده و پوشکت کثیف شده. اخه یه مقدار شکمت روان شده این روزها و لای پات هم سوخته. خلاصه در بین اشک و گریه ی شما با کمک بابامحمود شستیمت و کلی هم قربون و صدقه ات رفتم تا اروم شی و بهت اطمینان دادم که نمیذارم پات سوخته بمونه.

اما عزیز دلم بدنت هم داغه. تب سنج دمای 39 رو روی سرت نشون میداد و 38 روی شکمت. چند قطره ای استامینوفن دادیم و فعلا خوابیدی. امیدوارم بخاطر دندون دراوردنت باشه و نه چیز دیگه ای. اگه ادامه پیدا کرد حتما امروز میبریمت دکتر.
امیدوارم خوب بخوابی پسر گلم





  • مامان لیلا