محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام پسرم

پریروز برای اولین بار تونستی خودت بری بالای چهارپایه با انگیزه ی رسیدن به مخلوط کن! دیروز هم با تلاش فراوان رفتی بالای صندلی و از اونجا بالای میز برای رسیدن به لب تاپ و سایر وسایل روی میز. کلا توی آسمون ها سیر میکنی :) فعلا تا وقتی صندلی رو نتونی خودت جابجا کنی یه مقداری میشه امنیت روی میز رو تامین کرد. اما امان از روزی که به این توانایی هم برسی ؛)


  • مامان لیلا

سلام ناز من

این روزها شدیدا درگیر درآوردن دندون های یازدهم و دوازدهم هستی. اولین دندونهای آسیاب فکر پایین. طرف راست همین روزهاست که بزنه بیرون. اما طرف چپ لثه ات فرم دندون رو گرفته و داره تلاش میکنه برای بیرون اومدن.

ده روز پیش برای اولین بار در جواب بابا که گفت بگو "بابا" حرفش رو تکرار کردی. اما تاگفت بگو مامان نون بربری که دستت بود رو چپوندی توی دهنت و نگفتی و در رفتی. تا پریشب دیگه حرفامون رو تکرار نکردی ، البته وقتی ازت میخواستیم، تا اینکه بعد از تموم شدن نماز مامان مقنعه ی نمازش رو برداشتی و روی سرت کشیدی و وقتی گفتیم الله اکبر بگو کلمه رو تمرار کردی. کلمه ی "الله" رو خیلی واضح تکرار میکردی و من و بابا هم حسابی قربون صدقه ات میرفتیم. دیشب داشتیم بازی میکردیم و بعد از اینکه من صدای جیک جیک جوجه رو گفتم شما هم تکرار کردی و تا آخر شب در حال تمرین بودیم. حتی وقتی داشتی نق میزدی من میپرسیدم جوجه هه چی میگه صدات رو نازک میکردی و میگفتی جیک جیک. حیف که نشد صدات رو ضبط کنم! دیشب خیلی تلاش کردیم که "آب" رو هم بگی. حرف آ رو میگفتی اما نمیتونستی "ب" رو بهش بچسبونی.

امروز دوباره تمرین میکنم.

الان ساعت یک ربع به ده صبحه و شما هنوز خوابی. دیشب خیلی عطسه و آبریزش داشتی و بی قرار خوابیدی. مثل پریشب و شب قبلش و البته بی اشتهایی نسبی این روزها رو هم میشه بهش اضافه کرد. یه مقدارش به خاطر دندونه و مقداریش بخاطر حساسیت هوا و گرده افشانی ها و کمی هم خستگی روزهای چهارشنبه و پنجشنبه. فقط امیدوارم به خاطر سرماخوردگی نباشه.

موفق باشی عزیزدلم.

  • مامان لیلا

سلام پسر 14 ماه و 10 روزه ی من که داری کم کم عاقل میشی و مفهوم خیلی از حرفای مامان و بابا رو میفهمی.

آخر هفته ای که گذشت قم بودیم. رفته بودیم دیدن آقا علیرضای قلعه ی کوچولو. پسر گل من اول که اومد به چشمای نی نی دست بزنه بهش گفتم که "مامان ما نی نی رو ناز می کنیم" بعد از اون فقط بوسش میکردی و مارش نشسته بودی و تماشا میکردی. اگر می خواستی دست بزنی هم نازی می کردی.

یا وقتی می خواستی یه تیکه پرتغال از توی سینی برداری تامل میکردی و منتظر اجازه بودی. بهت گفتم باید از عمه بپرسی میتونی برداری یا نه و تا عمه بهت اجازه داد با خوشحالی برداشتی و اومدی بغل مامان نشستی.

اینا رو گفتم تا بگم که پسرم دیگه داره عاقل میشه و معنای حرفا رو یاد میگیره. :)




این دوتا عکس هم برای بازی جدیدته که یاد گرفتی و بری با کلید چراغها بازی کنی . البته پای چپت رو کامل بالا میبردی ولی تا دوربین رو میدیدی برمیگشتی و میاوردی پایین!

  • مامان لیلا