محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام پسر من

احتمالا این آخرین مطلبیه که از خونه ای که شما در اون به دنیا اومدی برات مینویسم. اگر فقط یک دلیل داشته باشم برای اینکه نخوام از این خونه برم اون هم اینه که دوران خوش بارداری و تولد شما در این خونه اتفاق افتاده. بهترین دوران زندگی من.

پسر عزیزم. می بینی که بیشتر از یک ماهه که فرصت نوشتن نکردم. آخه هروقت شما بیداری من فقط باید مشغول شما باشم و با شما بازی کنم. وقتی هم که میخوابی انگار یک دنیا کار سرم ریخته و فقط 2 ساعت فرصت دارم تا کارهام رو انجام بدم.

امروز هم اگر دیدی فرصت کردم تا بیام و برات بنویسم برای اینه که شما رو فرستادم خونه ی خاله زهرا تا بتونم وسایل رو جمع و جور کنم.آخه مدتی هم هست که دارم اسباب و اثاثیه رو جمع می کنم تا بتونیم بریم خونه ی خودمون. البته فعلا اثاثیه میره و اگر خدا بخواد خودمون دو ماه دیگه میریم و توی این مدت مهمون خونه ی باباجون هستیم تا خونه ی خودمون آماده ی نشستن بشه.

خیلی برات حرف دارم. از بزرگ شدن های روز به روز و حتی ساعت به ساعتت. از بازی هات. از وروجکیات. از حرف زندات و از دندونات. الان دوازده تا مروارید خوشگل توی دهنت داری که با اونا مامان رو گاز میگیری! فکر کنم سری بعدی نوبت دندون های خوشگل نیشت باشه که در بیان بیرون.

کلی عکس دارم که حتما سر فرصت مناسب میام و بعضیاش رو برات اینجا میذارم.

خوشبختانه بابا توی کمنتا از تواناییهات نوشته. داری سعی می کنی حرف بزنی. می دوی. نشاط داری. چهارپایه رو توی خونه جابجا میکنی تا از هرجا که میخوای بتونی بری بالا. برج مکعب رو تا چهار طبقه راحت میتونی بسازی. جدیدا کارتون رو با دقت و علاقه ی بیشتری نگاه میکنی. اولین بار یه کارتون بود که شبکه ی دو صبح ها میذاره. اسمش رو نمیدونم اما ماشین ها هستن که حرف میزنن و کار انجام میدن، کلی با اشتیاق نگاه کردی. خلاصه حسابی من رو مشغول خودت کردی.

مدتیه که کمتر میتونم باهات بازی کنم. امیدوارم من رو ببخشی. انشاالله بعد از اثاث کشی بیشتر برات وقت میگذارم.

اما چیزی که از همه بیشتر ناراحتم میکنه حساسیت غذائیه که داری و هنوز کم نشده. کم خونی هم داری که امیدوارم با شربت آهنی که دکتر داده و همینطور رژیم غذائیت، زودتر بهبود پیدا کنه.

این روزها شیر بیشتر میخوری. به خیال خودم شیر شبت رو گرفته بودم اما از یه زمانی به بعد با جیغ و داد و گریه دوباره شروع کردی هر دو ساعت شیر خوردن. فعلا نمیتونم جلوت رو بگیرم. البته دیشب و پریشب استثنائا حدود 6 ساعت خوابیدی و من از این بابت خدا رو شکر میکنم و امیدوارم همینطور ادامه پیدا کنه.

خوب دیگه عزیز دلم. بهتره که من برم و به کارهام برسم.

به زودی دوباره برمیگردم :)



  • مامان لیلا