محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام گلم

امروز رفته بودیم بهشت زهرا! دیدن مامانی!

شما خیلی وقت بود که اونجا نرفته بودی. تا رسیدیم رفتی و روی سنگ خونه ی مامانی ایستادی. باباجون آب میریخت و شما کیف میکردی. وقتی باباجون شروع کرد به دست کشیدن و تمیز کردن سنگ شما هم کمکش کردی.



نوبت که به پرپر کردن گلها رسید. شما هم طبق معمول اومدی کمک. با این تفاوت که گلهای پرپرشده رو از روی سنگ برمیداشتی و می انداختی توی باغچه ی همسایه ی پایین دستی مامانی!



امروز حسابی بین سنگ قبرها یاعلی گفتن و بالا و پایین رفتن از اونا رو تمرین میکردی. برای همین کف کفشت گلی شده بود و دوباره که اومدی روی سنگ حسابی گلیش کردی. خانمی میگفت ولت کنیم تا آزاد باشی. چون حتما اگه مامانی خودش بود حسابی شما رو آزاد میذاشت :)


و من همه اش داشتم به این فکر میکردم که این روزها چقدر جاش خالیه در کنار من و شما.

دست آخر هم باباجون یه آب کلی ریخت روی سنگ و طبق معمول همه ی نوه ها که خونه ی مامان بزرگاشون رو به هم ریخته میکنن و میرن ما هم با یه خونه ی به هم ریخته از مامانی خداحافظی کردیم و رفتیم ...



  • مامان لیلا

سلام پسر نازنینم

مدت هاست که برات هیچی ننوشتم. امشب اومدم تا تلافی دربیارم :) امشب شب قدره و من بیدارم. برای همین زمانن خواب شما فرصت نوشتن پیدا کردم. این روزها در طول روز حسابی از من انرژی میگیری و وقتی که خوابی هم باید به کارهام برسم. شبها هم که میخوابی دیگه جونی برای خودم نمیمونه که بیام و برات بنویسم. برای همین هم هست که انقدر کم مینویسم برات. باید ببخشید.

ما تقریبا 27 روزه که اومدیم و ساکن خونه ی باباجون شدیم تا خونه ی خودمون آماده بشه و بریم. اینجا همکف خونه ی باباجونه که یه واخد مستقل بازسازی شده است و ما موقت همسایه ی باباجون و خانمی شدیم. اینجا حیاط هست آب بازی هست خاک بازی هست و خلاصه همه چیز دیگه هم باهاش هست!


اوایل که هنوز فضای خونه مناسب برای اب بازی و خاک بازی شما نشده بود و من شما رو نمیبردم توی حیاط با من قهر میکردی. یه روز کلا باهام لج کرده بودی. عصر که شد اومدی بغلم چسبیدی و تا نرفتیم حیاط ولم نکردی :)

بعضی روزها استخر آبت رو پر میکنم و میذارم توی آفتاب تا آبش گرم بشه و عصر که شد میری توش میشینی و حسابی آب بازی میکنی.

چند روز پیش رفتیم خاک بازی کردیم باهم توی حیاط. اما شما آب بازی با شیلنگ رو ترجیح میدی و با شیلنگ دنبال ما میفتی و ما رو خیس میکنی :)




راستی پسرم بهت تبریک میگم که دندون پانزدهم شما هم که دندون نیش پایین سمت چپه یک هفته ای میشه که دراومده. این روزها هم شدید بدحالی. متاسفانه دوباره اسهال و اگزما شدی. یکشنبه دوباره وقت دکتر آلرژی داری اما من فکر میکنم که دندون شانزدهمت میخواد دربیاد و بدنت ضعیف شده حسابی.


از تواناییهای حرف زدنت بگم که دیگه کلمه ی "مامان" رو تقریبا میگی. وقتی خواسته ای داری و میخوای منو صدا کنی جیغ و داد نمیکنی. آخه یه چند روزی بود که خیلی داد و فریاد میکردی. البته هنوز هم همونجوری هستی ولی یه کوچولو کمتر شده. "شی شی" رو هم خوب میگی و خودتو حسابی لوس میکنی!

دیروز بوس کردن واقعی رو یاد گرفتی. اما فقط مامان رو بوس میکنی ؛) امروز روی خرس کوچولوی بادیت هم تمرین میکردی :)

خوب دیگه پسرم . مامان باید بره به کارهای شب قدرش برسه. سعی می کنم این روزها برات بیشتر بنویسم.

  • مامان لیلا
سلام پسر من
تبریک میگم
بالاخره بعد از چندماه درگیری و اگزما که میومد و می رفت و مزاجت روون شده بود و بعضی شبها تا صبح شیر می خوردی و چند شب گذشته هم دمای بدنت بالا رفته بود، سفیدی های دندون های نیش طبقه ی بالات پیدا شد :)
  • مامان لیلا