محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

امسال 22 بهمن رو زود رفتیم، زودتر از هرسال. به برکت حضور پسرهای انقلابی :)

شب قبل که پرچم درست میکردیم گفتی مامان من مطمینم که جا میذاریمش! اما جا نگذاشتی چون اولین پیزی که برداشتی همین بود.

برعکس همیشه زود صبحانه خوردی و لباس پوشیدی. نه و نیم نشده بود که به جمع راهپیمایان پیوستیم. برای همین تونستیم تا وسط میدون آزادی بریم :)

امیدوارم همیشه انقلابی بمانید فرزندان من.


شروع روز 22 بهمن با پرچم ساخته شده توسط پسر



شروع راهپیمایی از خیابان اکبری طرشت



عکس به پیشنهاد خودت





  • مامان لیلا
سلام پسرهای نازنین مامان
مدتهاست که براتون ننتوشتم و بخاطر این کار هیچ کس جز خودم رو سرزنش نمیکنم. اومدن نرم افزار تلگرام و عادت کردن مامان به این نرم افزار راحت که از طریق گوشی کلی از وقت من رو گرفته باعث این اتفاق شده. 
اما واقعا تصمیم گرفتم که از زمان حضورم در اون فضاها کم کنم و به اینجا اضافه کنم.

این روزها من و شما دو تا گل پسر نازنین خیلی با هم سرگرم هستیم. تقریبا تمام وقتمون رو در خانه با هم سپری میکنیم. مامان به خاطر شرایط جدید پیش  رو که در پست های بعدی توضیح میدم کلی از کارهای دیگه اش رو کم کرده و تصمیم گرفته وقتش رو با پسرهاش بگذرونه و به عقیده ی من این بهترین کار دنیاست.
محمدمهدی نازنین من از مهرماه آینده نزدیک به هشت ماه دیگه باید بره پیش دبستانی و تنها همین چند ماه هست که توی خونه و در کنار منه. و این خودش یکی از دلایل تصمیم منه.
علاوه بر مقاومتی که خودت برای رفتن به مهدکودک داشتی من هم امسال اصراری برای رفتنت نکردم و تصمیم گرفتم این یکسال رو پیش هم باشیم تا بیشتر بشناسمت :)

البته که بیشتر وقت شما در منزل و در این روزهای هوای سرد و آلوده به دیدن تلویزیون میگذره، ولی من حتی این زمان رو به عدم حضورت ترجیح میدم.
البته کم کم داری به داشتن فعالیتی بیرون از منزل علاقمند میشی، مثلا وقتی که اصرار میکنی بریم خونه ی خاله و متوجه میشی که ریحانه و علی کلاس دارن یا درس دارن خیلی غصه میخوری که شما چرا درس و مشق و کلاس نداری و منتظری تا روزی برسه که سر شما هم به همون اندازه شلوغ بشه ؛) اما ناگفته نمونه که  دوری از مامان هنوز بات خیلی قابل تحمل نیست :)

پسرهای نازنین من 

یک اتفاق خیلی عجیب و ویژه در زندگی من حدود شش ماه پیش افتاد که به همون اندازه هم برای شما ویژه بود. اون هم سفر من و بابا محمود به حج خانه ی خدا بود و باعث شد شما نزدیک به چهل روز در کنار باباجون و خانمی زندگی کنید.
یکی از پستهایی که خیلی دلم میخواد در موردش براتون بنویسم همین اتفاق و ماجراهای مربوط به اونه. حتما در اولین فرصت زمان مناسبی رو میگذارم و براتون شرحش میدم.


بازی نخود نخود هرکه رود خانه ی خود :)

  • مامان لیلا