محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۲۵ مطلب با موضوع «پیش از تولد» ثبت شده است

سلام محمدمهدی مامان

فکر کنم تصمیم داری امشب به دنیا بیای.

راستش مامان از دیشب درداش شروع شده. امروز با یکی دونفر صحبت کردم. با دکتر هم همینطور. قرار شد برم بیمارستان.

الان منتظرم تا بابامحمدر بیاد خونه. قرار شد نماز بخونیم و راه بیفتیم.

انشاالله سالم به دنیا بیای قلمبه ی مامان.

مامان و بابا خیلی دوستت دارن. خیلی خیلی ...

  • مامان لیلا

سلام پسرگل مامان که قربون تکونای ساعت به ساعتت برم که انقدر منظمی :)

عسل مامان یه خبر تازه برات دارم. پیرو صحبت های انجام گرفته با باباجون و خانمی و خاله زهرا با خانم دکتر تماس گرفتم. خبر داد که روز به دنیا اومدن شما رو یه روز انداخته جلو. یعنی اگه خدا بخواد شما قراره چهارشنبه به دنیا بیای. یعنی فقط 5 روز دیگه!

...


  • مامان لیلا

سلام قندعسل مامان

حالت که خوبه پسرم.

این روزا مامان تکونای شما رو میشمره. دیگه سلامتی شما رو از روی تکونا و صدای قلب نازنینت هربار که میرم ورزش چک می کنیم.

قلمبه ی مامان و بابا، دیروز رفته بودیم پیش خانم دکتر، برای پنجشنبه دیگه، سوم اسفند، 7:30 صبح وقت داد برای آوردن شما به این دنیا. یعنی کمتر از یک هفته ی دیگه اگه خدا بخواد شما می پری توی بغل مامان. البته خانم دکتر گفت که منتظر باشم ممکنه زودتر از اون شما خودت بخوای بیای بیرون :)


خلاصه گل پسرم، دیروز خاله زهرا و خانمی و ریحانه و علی اینجا بودن. خاله اومده بود ساک بیمارستان شما رو چک کنه که کامل باشه و چندتا لباس اضافه هم برداشت که اگه تپل مپل بودی یه وقت بدون لباس نمونی ؛)

علی هم اومد و آقاگاوه رو دوباره با خودش برد :) گفت این آقا گاوه اینجا تنهاست و حوصله اش سرمیره. قرار شد هروقت بچه خاله به دنیا اومد برش گردونه.

امروز هم با مامان بزرگ صحبت کردیم. قرارشد این هفته هرروزی که یکی از عمه ها اومد تهران بیاد و پیش ما بمونه تا دنیا اومدن شما :)

عزیزدل مادر، نمیدونی دیگه شما چه فشاری داری به دل و کمر مامان میاری این هفته. حسابی خوابای مامان رو بی خواب کردی :) به پشت که نمی تونم بخوابم، به پهلو هم که می خوابم آی سنگینی شما میفته روی کمر و پهلوم درد میگیره که ناله می کنم و نگو و نپرس :)

به بابامحمود گفتم امیدوارم یه پسر تپل مپل دنیا بیاد من این همه کمر درد می کشم یه وقت فینگیل نباشه :)

اما شما سالم باشی، همه اینا فدای یه تار موی پسر گلم :*


خلاصه از این پنجشنبه تا پنجشنبه دیگه که ببینمت شمارش معکوس داریم و سعی می کنم اگر تونستم حتما هر روز برات یه دونه پست بذارم. البته سعی میکنما. قول نمیدم :)


تا بعد ...


  • مامان لیلا

سلام پسر گل مامان

الان ساعت 12:46 نیمه شب چهارشنبه 18 بهمنه و مامان شما بی خواب شده. فکر کنم دارم برای بی خوابی های بعد از به دنیا اومدن شما آماده میشم.

یادش به خیر، یه زمانی اگه خوابمون نمی برد انقدر این پهلو اون پهلو میشدیم تا خوابمون ببره، اما الان دیگه به سختی میشه اینکارو کرد ؛)


جیگر مامان، از هفته پیش برات نگفتم که چهارشنبه رفته بودیم مطب خانم دکتر که گفت ممکنه بخواد محمدمهدی مامان رو زودتر بیاره بیرون. برای همین برای مامان سونوگرافی نوشت تا ببینیم وزن پسر گلمون چقدر شده و رشدش چه جوری بوده.

روز شنبه من به همراه بابایی رفتم سونوگرافی، ماشاالله پسرم انقدر خوب رشد کرده بود که نگو، خانم دکتر گفت وزن شما 3089 گرمه. نمیدونی مامان چقدر خوشحال شد از این خبر. البته تصمیم دارم تا جایی که میتونم بیشتر توی شکم مامان نگهت دارم تا بیشتر رشد کنی. هرچند که من هر شب که میاد منتظر تولد شما هستم و دیگه از تولدت جای نگرانی بران وجود نداره. اما هرچی تپل تر بشی بهتره.



  • مامان لیلا

سلام به پسر گل مامان

از آخرین باری که برات نوشتم 6 روز میگذره و توی این 6 روز کلی اتفاقات افتاده که باید همه رو برات تعریف کنم.


عزیز دل مادر، هفته پیش سیسمونی و وسایل شما رو آوردن و توی خونه چیدن.

پنجشنبه شب، باباجون و خانمی با خاله زهرا و ریحانه و علی اومدن اینجا. همه ی وسایلت رو هم آورده بودن . اول از همه تختت رو باز کردن. باباجون با کمک بابامحمود بعد از کلی متر کردن اتاق و بررسی تخت مامان و بابا رو جابجا کردن تا بتونن تخت شما رو کنار تخت مامان و بابا جا بدن.

تخت


این گاو رو هم که می بینی همونیه که تعریفش رو قبلا برات کرده بودم.


گاو

بعد از اینکه تخت شما رو گذاشتن دیگه نوبت چیدن وسایل شد.

خاله زهرا اول از همه از تخت شما شروع کرد و تشک هایی که ملحفه هاشون رو خودش برای شما دوخته بود رو انداخت روی تخت.

ریحانه هم کمک می کرد که کمد شما رو بچینه. دونه دونه لباسهای شما رو تا می کرد و توی کشو میذاشت.

کشو1


کشو2


خلاصه جیگر مامان، همه ی کمدت رو تا ساعت 11 شب خاله زهرا و خانمی با کمک ریحانه چیدن و تموم شد.

کمد


کمدلباس



این وسایل رو هم عمه سکینه زحمت کشیدن و به عنوان هدیه برای شما خریدن.



روروئکش رو گذاشتیم قم خونه ی مامان بزرگ موند و کالسکه هم جا نمی شد توی خونه بازش کنم و ازش عکس بگیرم.


کلی عکس دیگه هم هست که بعد از به دنیا اومدنت می بینیشون ؛)


البته پسر گل مامان. قبلا هم به شما گفته بودم که چون خونه ی ما خیلی کوچولوئه شما نمی تونی فعلا یه اتاق مستق برای خودت داشته باشی.

اگه خدا بخواد و ما تا سال دیگه رفتیم خونه ی خودمون اونجا هم یه اتاق داری هم برات تخت و کمد خوشگل می خریم.


پسر گلم

برای اینکه خسته نشی این پست رو همین جا تمومش می کنم و بقیه اتفاقات رو توی پستای بعدی می نویسم :)



  • مامان لیلا

سلام پسر گل مامان

عیدت مبارک باشه.

امروز عید ولادت پیامبر ما و امام جعفر صادق علیه السلامه.

امیدوارم همیشه زیر سایه اسلام و امام زمان سالم و سرحال باشی.



  • مامان لیلا

سلام قند عسل مامان

امشب بازهم مهمون داریم. عمه سکینه قراره بیاد و مامان هم کلی کار داره. باید خونه رو مرتب کنم و شام درست کنم.

می خوام شام سبزی پلو با ماهی بذارم :)

پس من از شما پسر خوبم می خوام که بچه خوبتری باشی و از جنب و جوش مامان ناراحت نشی :)

راستی محمدمهدی من، دیشب ساراجون می گفت که خانم دکترت (که میشه زندایی من) گفته شاید تولدت رو زودتر بندازه که البته دایی محمدحسین کلی مخالفت کرده که شما حتما باید اسفند به دنیا بیای! :)


  • مامان لیلا

سلام عزیز دل مامان

جای شما خالی دو سه روزی عمه زینب اینجا بود. این روزا از برکت حضور شما عمه ها زیادتر به ما سر می زنن :)

پسر گلم، دیشب رفته بودم خونه ی باباجون. آخه خاله های مامان قرار بود بیان و وسایل شما رو ببینن. البته نیومدن و قرار به امروز موکول شد. خاله زهرا با پارچه های قشنگی که برای شما گرفته بودن روی تشک هاتون داشتم ملحفه درست می کردن. خیلی خیلی قشنگ شدن. ریحانه می گفت من دلم می خواد روی این تشک ها بخوابم :)

یه چیزی هم از این پسرخاله ی شیطونت تعریف کنم. خانمی برات یه گاو خریده. یه گاو بزرگ قرمز :) علی وقتی این گاو رو دید خیلی خوشش اومده و برده خونشون تا ازش نگهداری کنه و خودش برای شما بیاره. هرچی می گن زودتر بیار میگه باید به دست صاحبش برسونم :) این دو تا فینگیلی تقریبا دارن از اومدن شما ناامید میشن. فکر می کنن اگه اومدنی بودی تا حالا می اومدی ؛)

ریحانه چند روز پیش ازم می پرسید که :"خاله ممکنه ایندفعه هم مثل دو دفعه قبلی بشه که بچه تون به دنیا نیاد؟"

گفتم نه خاله جون این دیگه انقدر بزرگ شده که هیچ راهی جز بیرون اومدن نداره :)

خلاصه اینکه صبرمون داره لبریز میشه پسر گلم.

  • مامان لیلا

سلام پسرم

جیگرم

قند عسلم :)

دیشب مهمون داشتیم، یه مهمون عزیز، عمه بزرگه اومده بود خونمون، عمه سکینه. اگه خدا بخواد یه چند هفته ای دوشنبه ها تهران کلاس داره و هر دوشنبه قراره مهمون ما باشه.

جات خالی دیشب به سفارش بابایی قرمه سبزی درست کرده بودم که عمه هم اومد و جمعمون جمع شد و چه قرمه سبزی خوش مزه ای هم شده بود :دی

محمدمهدی من، اگر تاریخ تولد شما رو 5 اسفند بگیریم فقط 32 روز دیگه تا اومدنت باقی مونده. اگه خودت بخوای زودتر بیای که هیچ، اما اگه دکتر قبول کنه که 3 یا 4 اسفند که میشه پنجشنبه ، جمعه به این دنیا بیاریمت که میشه فقط یک ماه دیگه.

می بینی مامانی، من مدام دارم تعداد روزای اومدن شما رو کم می کنم. آخه تاریخ اصلی به دنیا اومدنت از دید دکترها 10 اسفنده :دی

دیگه جونم برات بگه که این روزا تکون های شما تعدادش بیشتر شده ولی شدت لگد زدنت کمتر شده. فکر کنم جات داره خیلی تنگ میشه. بماند که شکم مامان هر روز داره قلمبه تر میشه ؛) تقریبا هروقت دقت می کنم می بینم داری یه وولی می زنی ولی بعضی وقتا مخصوصا شبا شدیدتره. از ساعت 7 و 8 شب به بعد که میشه تکون های خیلی شدید می خوری. از بچگی هم همینطور بودی ؛)

پسر مامان، برای مامان و بابا خیلی دعا کن. شمایی که حضورت سراسر نعمت و برکته ...



  • مامان لیلا

سلام عزیز دل مامان

جونم برات بگه که دو روزه که خانم سوری و خاله زهرا همراه بچه های مدرسه رفتن سفر مشهد. این دو روز من به خونه ی باباجون سر زدم که تنها نباشه. البته بماند که بابابزرگ هم خونشونه. خلاصه اینکه امروز هم از عصر رفتم اونجا و توی کارهای تایپ سوالای باباجون کمکش کردم و شام درست کردم. نوش جون شما باشه خوروش مرغ درست کرده بودم. خیلی خوشمزه شده بود و البته چرب و پرروغن!

خلاصه مامان الان خیلی خسته است. بابایی شما هم نشسته و داره فیلم سینمائی می بینه. اسمش "شائولین" ه و من اصلا دوستش ندارم چون همش بزن بزنه. من هم منتظرم تا این فیلم تموم بشه و بابایی بیاد و بریم بخوابیم.

خیلی دوستت دارم عزیز دل مادر ...

شبت بخیر

  • مامان لیلا