محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استقلال» ثبت شده است

سلام پسر نازم

دیشب حوالی ساعت 4:30 یه صدای نقی ازت شنیدم و اومدم توی اتاقت و دیدم خوابی هنوز. خواستم کنارت بخوابم اما با خودم گفتم بذار بفهمه من کنارش نیستم و کم کم عادت کنه.

ساعت 5:30 بود که از خواب بیدار شدم یهو و دیدم شما کنار تخت من ایستادی و داری منو تماشا میکنی. تا بلند شدم بدو بدو رفتی توی اتاق خودت و روی بالشت روی زمین خوابیدی. جالب بود که روی لبهات هم خنده بود. و جالب تر که از من شی شی نخواستی! البته ده دقیقه ی اول.


خوشحال شدم از اینکه به راحتی قبول کردی که جدا بخوابی.

تا حدود نیم ساعت، شاید هم بیشتر داشتی این ور و اونور میشدی تا خوابت ببره. نمیدونم دقیقا کی خوابت برد چون من هم خوابم برده بود ؛)

  • مامان لیلا

سلام پسرم

تقریبا سه ماه پیش بود، پایان  ماهگیت که من تصمیم گرفته بودم جای خواب شما رو مستقل کنم.

راستش اون زمان خیلی همکاری نکردی. وقتی شب ها بلند میشدی و میدیدی من پیشت نیستم خیلی گریه میکردی و میذاشتم روی تختت مدام حواست به این بود که من توی اتاقت  خوابیدم یا نه! برای همین هم خوابت نمیبرد و مجبور بودم دوباره برت گردونم به اتاق خودمون! من هم بیخیال شدم. چون واقعا نصفه شب مدام این اتاق و اون اتاق کردن برام سخت بود.

تا اینکه حدود یک ماه پیش، بابا محمود برای سفر اربعین رفت کربلا. شما مدتی بود سرما خورده بودی و تنها راه خوب شدن این سرماخوردگی این بود که جای گرم بخوابی! چون کف اتاق ما سرد بود و شما از ناحیه ی سر سرما میخوردی. این شد که من هم تصمیم گرفتم تا با شما توی اتاقت بخوابم. همون پنج روز باعث شد تا شما به اتاق خودت به خوبی عادت کنی.با اومدن بابا شما دوباره به اتاق ما برگشتی اما خوب این بار هم بدقلقی میکردی.

با کمک بابا نعنوی تختت رو برداشتیم و تختت رو به حالت نوجوان تغییر دادیم! از اون شب من و شما و بابا توی اتاق شما خوابیدیم. بعد از چند شب بابا به اتاق خواب خودمون رفت! میگفت جاش توی اتاق شما تنگه. دیگه من و شما باهم میخوابیدیم. شما روی تختت بودی که حالا از عرض  سانتی اضافه شده و راحت تر میخوابیدی. من هم روی زمین میخوابیدم.

خلاصه چند شبی هم به همین منوال گذشت. الان فکر میکنم دو هفته شده باشه که من هم اتاق شما رو ترک کردم و شما تنها میخوابی. البته بعضی شبها بهونه میگیری و من رو پیش خودت نگه میداری. در اینجور مواقع از تختت میای پایین و کنار من میخوابی.


فقط چند تا نکته وجود داره:

اولیش اینکه از اولین شبی که تصمیم داشتم تنها بخوابونمت قبلش توی یه مکالمه ای با بابا که شما هم حضور داشتی گفتم که اگر محمدمهدی شب بیدار بشه و ببینه من نیستم کنارش گریه نمیکنه و فقط من رو صدا میکنه تا زود برم پیشش!


دومیش اینکه شبهای اول اصلا نفهمیدی من پیشت نیستم و تا بیای با گریه هات از خواب بیدار بشی من میومدم بالای سرت.


سومیش اینکه پایین تخت شما برای خودم هم جا میاندازم و بعضی وقتها اونجا خوابم میبره! به دو دلیل یکی اینکه وقتی نصفه شبها بیدار میشی و شیر میخوری یه مقدار غلت میزنی تا خوابت ببره و به این راحتی ها خواب نمیری. دوم هم اینکه بعضی وقتها شده از تختت افتادی پایین و اینجوری روی زمین نمیفتی :)

  • مامان لیلا