محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پارک» ثبت شده است

سلام عشق مامان


روزها همینجوری میان و میرن و شما داری بزرگ و بزرگتر میشی.

راستش دو سه هفته ای هست که من یک گروهی رو پیدا کردم به اسم "سیاحان کوچک". این گروه همراه با مادرها و مربی میرن جاهای مختلف تهران و گشت و گذار میکنن. هر هفته یکشنبه ها. یکشنبه ی این هفته چون خورد به تعطیلی عید نیمه ی شعبان نتونستیم بریم.


اولین جلسه رفته بودیم به "باغ موزه ی هفت چنار". راهش یه مقدار دور بود ولی به شما خیلی خوش گذشت. 





شیوه ی کار اینجوریه که هربار میریم جایی برای گردش، بچه ها یه کاردستی هم درست میکنن. کاردستی روز اول شما "ماسک شیر" بود.



دومین بار رفتیم "ژوراسیک پارک". من البته نگران بودم که نکنه شما بترسی و همین اتفاق هم افتاد :) البته از اونجا که خیلی درونگرا هستی هیچی بروز نمیدادی و فقط از دایناسورها فاصله میگرفتی که با کمک مربی های خوب، "خاله فرشته" و "خاله سعیده" تا حد خوبی به حال و هوای خوب برگشتی. 






کاردستی اون روز هم درست کردن یه دایناسور یا حیوونی که اونجا دیده بودید با گل بود. به عبارتی "گل بازی" و شما تصمیم گرفتی "ببر" درست کنی. که البته شما اصلا به گل دست نزدی و همه ی مجسمه رو مامان درست کرد و شما خلال دندون فرو میکردی توی کله و پشت آقا ببره :)




  • مامان لیلا

سلام عسلی!

اول از همه برم سراغ دایره المعارفت!

امروز فکر میکنم سومین یا چهارمین جمله ی واضحت رو گفتی.

اولیش یه جمله ای بود بدون فعل : "مامان شی شی" تقریبا توی 17 ماهگی گفتی.

دومیش "مامان کجایی" بود. حدود 21 ماهگی گفتی

سومیش " آب بده" که فکر نمیکنم هنوز یک ماه از گفتنش گذشته باشه.

و امروز در کمال بلایی جمله ی "دستمو خوردم"!

قضیه هم از این قرار بود که از پارک اومده بودیم خونه و شما حسابی با سرسره و سنگ و کامیونت بازی کرده بودی و خیلی کثیف شده بودی! حالا بماند که با چه دنگ و فنگی برت گردوندم به خونه اما دستت حسابی کثیف بود و مدام میگردی توی دهنت. من هم هی با شوخی و بازی میگفتم نخور. وقتی رسیدیم خونه و قبل از اینکه دست و صورتت رو بشورم و میخواستم لباسهات رو عوض کنم دوباره همون کار رو تکرار کردی. من روم رو کردم اون طرف که مثلا نمیبینم! اومدی صدام کردی و در جوابم با شیطنت تمام گفتی "دستمو خوردم"!


کامیونی که توی سربالایی ما هولش میدادیم و توی سرازیری خودش برمیگشت پایین

  • مامان لیلا