سلام نازنینم
21 روز دیگه تا یک ساله شدن شما مونده. الحمدلله مشکلاتی که این مدت باهاش درگیر بودی خیلی کم شده. اما این روزا درگیر دندونهای جدیدی. من هم روزی چندبار روی لثه هات دیفن هیدرامین میزنم تا هم دردشون کمتر بشه و هم کمک بشه که زودتر دندونات در بیاد. این رو خانم دکتر صرافان، طب سنتی، بهم گفت.
حالا که کمی از عمده ی مشکلاتت حل شده در فکر اینم که خوابت رو تنظیم کنم. فعلا برنامه ات اینجوریه که شب هر ساعتی که خوابیده باشی صبح از ساعت 9:30 ، 10 بیدار میشی و عصرها هم حدودای سه ساعت می خوابی. خوابیدنت به این بستکی داره که کی شربت سیتریزنت رو بخوری. اگر همون موقعی که میخوری تا یک ربع بعدش موفق به خوابوندنت شدم که خوشبخت روزگارم! در غیر این صورت نمیدونم چه تغییرات فیزیکی ای در بدنت رخ میده که تا یک ساعت و نیم بعدش بیداری و ورجه وورجه میکنی و البته بعدش بیهوش میشی. خاله زهرا میگه این داروها مُخِل خوابن.
این روزا داری مقدمات راه رفتن رو یاد میگیری. بدون اینکه دستت رو بگیری به جایی سعی می کنی بایستی. گهگاهی قدمی بر میداری. یاد گرفتی در حالیکه روی پاهات ایستاده ای سرت رو بذاری رو زمین و منحنی بسازی!
پریروز برای اولین بار بدون کمک کسی و خودت به تنهایی از روی مبل اومدی پایین.
دیروز مامان مهمون داشت. خاله سارا و خاله زهرا، از دوستان قدیمی مامان، اومده بودن خونمون برای نهار. من هم خیالم راحت بود که چند روزیه که راه آشپزخونه رو با صندلی بستم و شما نمیتونی بیای و من با خیال راحت کارهام رو انجام میدم. اما شما به عشق جاروبرقی! از روی صندلی مَلَّق زدی و خودتو انداختی توی آشپزخونه! بعد از اون هم یاد گرفتی که صندلی رو هل بدی و از کنارش راه باریکی برای خودت درست کنی و بیای داخل! و خلاصه اینکه کار من در اومد.
مهمونا که رفتن یه تیکه از انارهایی که برای مهمانها پوست کنده بودم رو نمی دونم از کجا کش رفتی و شروع کردی به خوردن. خیلی بامزه می خوردی. دونه ها و پوست و همه چی رو باهم گاز میزدی. اما بعد از تموم شدنش تمام سر و صورت و لب و دندونا و زبونت سیاه شده بود!
این عکس ها هم از جمله مکان های مورد علاقه ی شما گرفته شده.
- ۵ نظر
- ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۰