محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۵۷ مطلب با موضوع «تواناییها» ثبت شده است

سلام پسر مهربونم

دیشب دوباره رفتیم پیش آقای دکتر برخوردار تا گوش های شما رو چک کنه و پاهات رو هم نشون بدم.

گفت ورم گوشت خیلی بهتره ولی هنوز ترشح داره. برای همین هم برای 6 روز دیگه آزیترومایسینت رو گفت که ادامه بدی. از روی آزمایش خونت هم گفت که آلرژی شدیدی داری. برای پاهات هم گفت اگزماست و علتش حساسیته و میدونه خیلی اذیت میشی و خارشش شدیده اما چاره ای نیست و تا روزی که میریم پیش دکتر موحدی باید تحمل کنی. دیشب که داشتم برات روغن میزدم خودم بغضم گرفته بود. دعا میکنم ز.دتر این روزها بگذره و چهارشنبه بشه و تکلیف پسر ناز من معلوم بشه.

نازنینم

امروز من و شما یه نی نی پارتی دعوتیم. شما به عنوان پیشکسوت دعوت شدی به مهمونی نی نی های متولد تیرماه که الان 6 ماهشونه و 5 ماه از شما کوچکترن! مهمونی خونه ی خاله مریم برگزار میشه و شما قراره انتقال تجربه کنی ؛)


  • مامان لیلا

سلام پسرم

این مدتی که گذشت انقدر درگیر مریضی های مختلف شما بودم که از همه ی کارهام مونده بودم. کارهای مدرسه و خونه انقدر روی هم تلنبار شدن که دو سه روزه که شما عصرها رو خوب می خوابی من مجبورم به کارهای عقب افتادخ ام برسم و فرصت نمی کنم برای شما بنویسم.

پسر گلم

دیروز ششمین دندون شما جوونه زد بیرون! تبریک میگم بهت. البته یکی از تفریحات سالم شما هم این مدت گاز گرفتن مامان بود. از صورت و لپ گرفته تا انگشت شصت پا! یه جوری گاز میگیری که جای دندونات میمونه. جالب اینجاست که هیچکس رو هم بجز مامان گاز نمیگیری. احتمالا از روی علاقست و به جای بوس کردنه!

عزیز دلم، شما این روزها داری چندتا دارو میخوری.

شنبه ای که گذشت دوست مامان از یه دکتر جدید و خوب برای شما وقت گرفت. آقای دکتر برخوردار که به نظر دکتر خوبی میومد. بعد از معاینه ی شما گفت که گوش های شما ورم کهنه ای داره و نمی تونه آنتی بیوتیک نده بهت. از طرفی با مامان دعوا کرد که نباید خوابیده شیر بدی! البته من مدتی بود که حدس زده بودم احتمالا گوش شما عفونت داره چون هم حفظ تعادلت، حتی در حالت نشسته، خیلی کم شده بود و هم خیلی به گوشهات ور میرفتی. اما اطرافیان میگفتن که مشکلی نیست و من اشتباه میکنم!

از طرف دیگه معرفیمون کرد به یه متخصص آلرژی که از شما یه تست و آزمایش بگیرن چون احتمالا شما به یه سری مواد غذائی حساسیت داری و برای همینه که وضع مزاجیت انقدر نامیزونه. پشت پاهای شما هم به شدت خشکی زده و دل آدم رو به درد میاره.

از اون طرف چهارتا شربت کوتریموکسازول و آزیترومایسین و گریپ میکسچر و سیتریزین داد!

یه آزمایش خون هم نوشته بود که روز یکشنبه با خانمی رفتیم و از شما خون گرفتن :(

ضمنا اولین دکتری بود که گفت وزن شما کمه! البته درست هم میگفت چون من خودم از وزن شما راضی نیستم و دوماهه که وزنت ثابت مونده!

حالا باید تا چهارشنبه ی هفته ی آینده که وقت دکتر آلرژی شما میرسه صبر کنیم تا ببینیم شما چه مواد غذائی میتونی بخوری و تکلیفمون معلوم بشه!

از این حرفا بگذریم و بریم سراغ شیرین کاری های پسرم!

دیروز دو قدم خودت بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری راه رفتی.

دیشب تونستی یکی از کمدهای آشپزخونه رو که خیلی خطرناک نبود باز کنی اما امروز دیگه رفتی سر وقت کمد ظرف و ظروف و یه چندتاییشون رو بیرون ریختی و من که در کند رو میگرفتم تا باز نکنی جیغ میکشیدی!



خلاصه من مجبور شدم که کمدها رو با نخ ببندم.

راستی داری کم کم شروع میکنی کلمه ی مامان و بابا رو بگی. بعضی وقت ها بعضی حرف ها رو که از ما میشنوی با لحنش تکرار میکنی اما هنوز هیچ کلمه ای رو واضح نمیگی.

به عنوان آخرین حرف اینکه روز شمار من برای آخرین چهل روز سال اول زندگی شما از دیروز شروع شده و 39 روز دیگه تولد یک سالگی شماست.


  • مامان لیلا

سلام عزیز دلم که بعد از حدود 24 روز حالت تقریبا دیگه خوب شد. از پریروز خیلی سرحال تر هستی نسبت به روزهای گذشته.

همزمان با بهترشدن حال شما  پریروز، یکشنبه، متوجه شدم که دندون پنجم شما هم جوانه زد و البته فهمیدم که چرا روز قبلش مدام مامان رو گاز میگرفتی! هرچند که هنوز بی قراری های شما در خواب ادامه داره و البته احتمال میدم که بخاطر دندان ششم باشه و همینطور بهم ریختگی مزاجیت در بعضی وقتها.

پسرم، این مدت انقدر درگیر بیماری شما بودم که فرصت نمی کردم از تواناییهات بنویسم.

تعادل شما در ایستادن خیلی بهتر از قبل شده و وقتی فقط دستهایت رو میگیریم بدون اینکه فشاری از وزن شما روی ما باشه خودت راه میری. اما هنوز میترسی که بدون گرفتن از جایی بایستی. وقتی که دستت رو میگیری از جایی و می ایستی میتونی به پشت بچرخی و رویت رو به سمت ما بکنی. هرچند که من امیدوار بودم که تا پایان ماه دهم که دو روز دیگه میشه بتونی راه بری اما مریضی بدن شما رو ضعیف کرد و به نظرم این موضوع رو به تاخیر انداخت. اما امیدوارم که با بهبود شما و جون گرفتنت هرچه زودتر این اتفاق بیفته :)

  • مامان لیلا

سلام عزیزم

شما امسال اولین محرم عمرت رو داری میگذرونی.

چند شب اول رو طبق معمول هر سال رفتیم مسجد دانشگاه. به جز شب جمعه که اون هم به خاطر اینکه شبش خونه ی باباجون بودیم و تولد خانمی بود و اینکه دیدم اگر بریم مسجد شما خیلی خسته میشی و صبح که می خوایم بریم همایش شیرخوارگان شما اذیت میشی. اما تا شب از خونه ی باباجون برگردیم خونه دیر شد و شما تازه  ساعت 12 و توی ماشین خوابیدی. از اونجا که این چند روزه هم خوابت حسابی به هم ریخته بود و خسته شده بودی دلم نیومد صبح از خواب بیدارت کنم و البته شما هم تا ساعت 10 و ربع خواب خواب بودی. برای همین هم این برنامه رو از دست دادیم :(

اما یه متن نذرنامه داشتن که حیفم اومد برات نذارم.



امیدوارم همونجور که آرزوش رو دارم یار و یاور امام زمان عجل الله تعالی فرجه باشی و اگه اون روزی که آقامون اومد شما بودی و ما توفیق بودن رو نداشتیم به جای ما هم سربازی آقا رو بکنی.

خلاصه تا شب پنجم رفتیم مسجد اما از پریشب شما حالتهای سرماخوردگی داشتی. سرفه و آبریزش بینی. برای همین مامان دیروز بردت دکتر که آقای دکتر هم گفت که مشکل سرماخوردگی نیست و از آلودگی هواست. دوتا شربت داد و گفت که از خونه بیرون نریم. شکر خدا فعلا شما بهتری و ما هم این شبها رو در خانه و روبروی تلویزیون عزاداری میکنیم.


من خیلی زودتر از اینها می خواستم این پست رو بذارم اما چون می خواستم یه عکس با بلوز مشکیت ازت بگیرم دیر شد. که موفق به اونکار هم نشدم.

عکس زیر رو هم پریشب گرفتم توی مراسم و در حالیکه توی بغل مامان خواب بودی.



راستی گل پسرم

سه شنبه هفته ی گذشته، یعنی در سن 8 ماه و 16 روزگی سومین دندونت در اومد. شب اول محرم بود که اومدیم خونه و من می خواستم به شما قطره ی آهنت رو بدم که دیدم دندون قشنگت جوانه زده و این روزها هم شدیدا درگیر در آوردن دندون چهارمی. :)


از تواناییهای دیگه شما هم بگم که داری سعی می کنی بدون گرفتن دست به جایی بایستی. حروف بیشتری هم به دایره ی حروفت اضافه شده :)

صوت شکایتت هم عموما "نَ نَ نَ نَ نَ ...." هستش.


خوب دیگه عزیز دلم برا امروز فعلا کافیه و مامان باید بره به کاراش برسه.

پس تا بعد ...

  • مامان لیلا

سلام به پسرم که دیگه مرد شده و خودش روی پای خودش می ایسته.

بعد از سه شب برگشتیم خونه ی خودمون.

شما یه حمام آب گرم کردی و نیم ساعتی توی حمام آب بازی کردی. از حمام که اومدیم بیرون حسابی خسته بودی و حدود یک ساعت و نیم خوابیدی.

مامان هم توی این فاصله به کارهای خودش منجمله اون همه سبزی قرمه ای که خریده بود و باید پاک میکرد رسید.

مرحله ی دومی بیدار شدنت جزو مقاطع حساس زندگیت بود. من توی آشپزخونه مشغول شستن سبزی ها بودم و گه گاهی هم به شما نگاه می کردم که کار خطرناک نکنی. یه بار که سرم رو برگردوندم دیدم پسرک من از مبل گرفته و خودش رو بلند کرده و ایستاده! یه خورده که ایستادی تلپ خوردی زمین و دوباره سعی کردی. هی می ایستادی و هی می خوردی زمین. از رومبلی میگرفتی و برای بلند شدن کمکت میکرد. تا اینکه رمبلی دیگه کامل دراومده بود و تکیه گاه مناسبی نبود. اون موقع بود که دیگه نتونستی حرکت رو بری و شروع کردی به ناراحتی که مامان اومد و کمکت کرد و تشویق.

این شد که پسر من در 7 ماه و 22 روزگی تونست برای اولین بار بایسته.

مرحله ی بعدی کشون کشون خودت رو رسوندی به جاروبرقی که گوشه ی اتاق بود و سعی داشتی از دسته ی جارو بگیری و بری بالا.

راستی یادم رفت که بگم آقا پسر من توی این سه روز اینکه چه جوری از زمین بلند بشه و بشینه رو هم یاد گرفت.


نشستن و ایستادن


خلاصه باید بیشتر از قبل مراقبت باشم. توی این ماهی که داره میگذره، یعنی ماه هشت، تواناییهای زیادی از خودت نشون دادی.

راستی یه چیز خنده دار هم برات تعریف کنم. پریشبا طبق معمول موقع خواب داشتی با کمک گرفتن از مامان خوابیده به عنوان پله تمرین ایستادن میکردی. البته خوابت هم میومد اما مگه بازی اجازه میداد که بخوابی. تا اینکه دیدم که در حالت نشسته یهو ولو شدی روی زمین و یکباره به خواب ناز فرو رفتی :)

محمدم، امروز هرچی با بابا تماس گرفتم گوشیرو جواب نداد. احتمالا رفته حرم و نشسته و دلش نمیاد بیاد بیرون. حق داره البته. خیلی خوش به حالشه.

الان هم مامان خیلی خسته است و امروز انقدر روی پا بوده پاهاش درد میکنه و تصمیم داره بره بخوابه.

پس فعلا شب بخیر تا بعد ...


  • مامان لیلا

صبح بخیر محمدمهدی!

مطلبی رو که می خوام الان بنویسم در مورد توانایی های شماست که دیشب فرصت نکردم در تکمیل پست بذارم.

سعیت برای چهار دست و پا رفتن خیلی بیشتر شده. بعضی وقت ها سه چهار قدمی میری و بعدش تلپی می خوری زمین و اگر خسته باشی خیلی ناراحت میشی و گریه میکنی!

کلن ورجه وورجه ات زیاد شده و وقتی من نشسته باشم مدام از بغل من بالا میری. مخصوصا موقع غذا خوردن که یا در حال نیم خیز بهت غذا میدم یا زیر بغلت رو گرفتم و ایستادی! نمیدونی مادر این چند روزه مچ دستم چقدر درد گرفته!! جالب اینجاست که حتی میگی دستم رو ول کن تا خودم بایستم!

وقتی که میخوام پوشکت رو عوض کنم و بشورمت مدام شیر آب رو میبندی. من باز میکنم و شما دوباره میبندی!

شبا وقتی می خوای بخوابی باید حسابی ورجه وورجه کنی و از روی مامان بالا بری و بشینی و حرف بزنی تا خوابت ببره. خیلی وقتا همینجوری که داری برای خودت قصه میگی یه دفعه ای صدات قطع میشه و میبینم که خوابت برده.

با دیدن ادمای دیگه غریبی نمی کنی و حتی خیلی وقتا بغلشون هم میری!





  • مامان لیلا

سلام گل پسر

شما الان دو تا دندون خوشگل داری!

راستش چون اولین دندونهات بود نمیتونم بگم این علائم مال دندوند درآوردنه یا نه اما می نویسم تا با دفعه های بعدی بتونم مقایسه کنم.

از حدود دو هفته قبل لای پات به طرز عجیبی سوخت که پماد و روغن زیتون و اینها هم برعکس دفعه های قبل افاقه نمیکرد. تا اینکه رفتیم دکتر و تریامسینولون و زینک اکساید رو با هم داد و موثو بود. یک هفته ی بعدش هم تمام بدنت جوشهای ریز ریخت بیرون. به طوریکه جای سالم روی بدنت نبود. حتی صورتت. یک هفته ای ادامه داشت و خوروندن خنکیجات و حذف گرمیجات از برنامه ی غذایی خودم و خودت هیچ تاثیری نکرد.

از روزی که اولین دندونت زد بیرون یعنی روز دوم ماه هفتم، کم کم جوش ها شروع شدن به خشک شدن و ریختن. اول صورتت ریخت. دیشب هم متوجه شدم که دندون دومت دراومده و جوشهای بدنت هم دارن کم کم خشک میشن و میریزن :)بگذریم که مشکل سوختگی لای پات دوباره برگشته و ظاهرا به این راحتی ها هم نمی خواد خوب بشه.

البته هنوز هم ملحفه و پتو و هرچیز نرمی که دم دستت باشه با حرص میکشی روی لثه هات.

  • مامان لیلا

سلام پسرم

دیروز اولین دندون شما در اومد!

منتظرم تا ببینم طی این چند روز بعضی از مشکلات و ناراحتی هایی که داری حل میشه یا نه تا بتونم از علائمش بنویسم.

  • مامان لیلا
سلام پسر گل مامان
اول از همه بگم از اینکه هفته ای که گذشت روزهای جمعه و شنبه رو ما قم بودیم. شما حسابی با عمه ها بازی کردی. آخراش دیگه صمیمی شده بودی و موهای عمه ها رو میکشیدی!
کلی ازت عکس گرفتن که بعضیاشونو اینجا برات میذارم. البته عکس پست قبلی رو هم عمه لیلا گرفته بودن و من داغ داغ با موبایلم برای شما آپلودش کردم.






گل پسرم، پریروز رفتیم پیش آقای دکتر. البته تصمیم داشتم هفته ی آینده و بعد از واکسن شش ماهگیت ببرم اما سوختگی پاهات که هرکار می کردم هم خوب نمی شد باعث شد تا دیروز بریم.
وزنت 7 کیلو و 500 گرم بود! دکتر گفت دقیقا روی نمودار. قدت هم 66 سانتی متر. یعنی فقط دو سانتی متر اضافه شدی!
تازه آقای دکتر باهام دعوا کرد که چرا غذای کمکی رو برات شروع نکردم. من هم گفتم آخه شما تاکید نکردین و اینا. اینه که قرار شد برات سوپ درست کنم. با برنج و هویج و سیب زمینی و گوشت شروع کنم و با 4 قاشق مرباخوری. در ضمن آقای دکتر گفت که فرنی و حریره بادوم دیگه به درد عمه ات می خوره :دی
خلاصه اینکه شما از همون شب سوپ خوردی و با چه ملچ و ملوچی. دیروز هم دو وعده بهت فرنی دادم و یک وعده سوپ. می خوام حسابی تپلت کنم.
ضمنا خبر خوش بهت بدم که دکتر گفت میوه هم میتونی به شکل پوره بخوری :)



  • مامان لیلا

سلام مهربون مامان

الان دو روزه که دیگه راحت میتونی غلت بخوری. البته هنوز درحال تمرین کردنی. بعضی وقت ها می خوای از جات بلند بشی ولی نمی تونی و دمر میشی. برای همین هم کلی ناراحت میشی و گریه می کنی. :)

دیگه خیلی خطرناک شدی. نمیشه تنهایی گذاشتت روی تخت. پریشب نزدیک بود از روی تخت بیفتی. البته بابا محمود کنارت بود و داشتید با هم بازی میکردید. انقدر لگد زده بودی و غلت زده بودی که از اونور تخت اومده بودی اینورش. سرت به سمت بیرون تخت بوده و تا داشتی لیز می خوردی به سمت پایین بابا پاهات رو گرفته.

همون شب روی تخت دراز کشیده بودی و اطرافت رو بالش و پتو گذاشته بودم به خیال خودم که نمیفتی. بعد چند دقیقه صدای جیغ و دادت رفته بود هوا و من احساس کردم که از لای پتوی چیزی داره صدات میاد. دستم بند بود و نمی تونستم بیام سراغت. بابا اومد سراغت و دید انقدر وول خوردی پتو رو پیچیدی دور خودت و یه غلت دیگه بزنی از تخت میفتی پایین!

خلاصه اینکه باید خیلی مراقبت باشیم.


عزیز دل مامان، شما اولین ماه رمضون عمرت رو داری سپری می کنی. این ماه رمضون برعکس سال گذشته به مامان خیلی داره خوش میگذره. چون شما رو داره :)

پریشب افطار خونه ی خاله نسرین دعوت بودیم. خاله فرنی درست کرده بود. سر سفره ی شام که نشستیم تصمیم گرفتم یه خورده به شما بدم. انگشتم رو زدم توی فرنی و دادم خوردی. آخ که با چه ولع و اشتهایی انگشت مامان رو میک میزدی. خاله خواست با قاشقت بهت بده اما نخوردی :دی سه تا انگشت فرنی خوردی و انگار خوب سیر شده بودی :)


ضمنا می خوام کم کم شروع کنم شبا تنهایی بخوابونم روی تختت تا خودت خوابت ببره. دیشب این کار رو کردیم. نیم ساعتی وول خوردی و بعدش خوابت برد.


  • مامان لیلا