محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

غلت زدن

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۴۴ ب.ظ

- امروز برای اولین بار تونستی غلت بزنی! از دیروز یه چندباری تلاش کرده بودی تا بتونی غلت بزنی اما نتونسته بودی. امروز هم وقتی دیدم داری تلاش می کنی کمکت می کردم تا این حرکت رو انجام بدی. فقط مشکل اینجا بود که دستت زیرت گیر میکرد که مامان برات درش میاورد. هربار که این کار رو میکردی مامان هم کلی تشویقت می کرد. تا اینکه بالاخره بدون کمک مامان خودت برگشتی و دمر شدی. اولش شروع کردی غر زدن اما تا مامان شروع کرد به تشویق کردنت خندیدی و فهمیدی که حرکت خاصی کردی :)


- انقدر درگیر واکسنت شده بودم که یادم رفت برات بنویسم.درست از روزی که چهارماهت تموم شد با دستات پاهات رو میگیری و بعضی وقتا باهاشون حرف میزنی :دی امروز دیدم داری تلاش می کنی پات رو ببری نزدیک دهنت.



- این روزا خوابت حسابی بهم ریخته. تقریبا هربار بعد از یه گریه ی شدید خوابیدی. نمی دونم چی شده اما هر نیم ساعت یه بار بیدار میشی و شروع می کنی به گریه کردن. بغلت که می کنم حتما باید راهت ببریم تا دوباره خوابت ببره. کلا اوضاع همینجوریه. فقط دیشب اونهم احتمالا چون از تفریح دماوند خیلی خسته شده بودی هر دو ساعت بیدار میشدی و شیر می خوردی و دوباره می خوابیدی.


- پسر عزیز مادر، دیروز دماوند که بودیم یه اتفاقی که اصلا خوب نبود افتاد! شب شده بود و شما توی هال خونه خواب بودی. آخه کم کم داشتیم وسایلمون رو جمع و جور می کردیم که برگردیم. من و بابا و باباجون و عمورضا توی بالکن نشسته بودیم و چایی می خوردیم. البته از پنجره ی بالکن شما رو می دیدم. یه دفعه ای با یه نیمچه گریه از خواب بیدار شدی و خاله دوید اومد سمتت و دید که داری دست و پا میزنی. خواست پستونکت رو بذاره توی دهنت که دید نمی تونی مک بزنی. من هم با صدای گریه ی شما بلند شدم که بیام پیشت. یه دفعه ای دیدیم که رنگ صورتت کبود شد. آب دهنت رو نتونسته بودی قورت بدی و پریده بود توی گلوت. خاله سریع شما رو بلند کرد و من هم محکم زدم پشتت. خاله هم همینطور. قربونت بشم که نفس مامان هم بند اومده بود. خاله نگاهی به صورتت انداخت و گفت خطر رفع شد اما شما گریه نمی کردی. انگاری شوکه شده بودی. بعد از مدتی یهو زدی زیر گریه. خاله شما رو داد بغل منو شما گریه ات شدید شد. یه خورده بهت شیر دادم و آروم شدی اما تا یه ساعت بعدش هنوز بیتاب بودی. خاله امروز زنگ زد تا حال شما رو بپرسه. گفت دیشب همش خوابای بد میدیده. من خدا رو هزار مرتبه شکر کردم که شما سالمی و دعا کردم خدا همه ی بچه ها رو برای ماماناشون صحیح و سالم نگه داره.


  • مامان لیلا

غلت زدن

نظرات  (۲)

خدا رو شکر...خدا کوچولو ها رو خودش حفظ میکنه...

ماشاالله پسر حسابی بزرگ شدی یه مدت دیگه شروع میکنی راه رفت:)

 

عاشق اینم که بچه ها شصت پاشونو می کنن تو دهنشون!!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی