محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

اتمام ماه پنجم زندگی

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۲ ب.ظ

سلام مرد خونه ی مامان

الان تقریبا یک ساعته که شما مرز پنج ماهگی رو رد کردی و وارد ماه ششم زندگی شدی. همون ماهی که همه میگن وقتی بگذره دنیا گلستان میشه :دی

جونم برات بگه عزیز دلم که شبهای این ماهی که گذشت برای من و شما سخت بود. برای شما از این جهت که از اونجا که غلت زدن رو یاد گرفتی حتی در خواب هم دوست داشتی غلت بزنی و اینکار خوابت رو خراب میکرد. یه شب از شدت تکون خوردن های شما من خوابم نمیبرد! از ساعت حدود دو و ربع که شیر خوردی و گذاشتمت تا بخوابی حدود یک ساعت وول خوردی . فکر کنم یک دور کامل چرخیدی و البته بماند که سعی در سینه خیز رفتن هم داری در خواب! تا کم کم چشمای من داشت سنگین می شد برای خواب بلند شدی و گرسنه شده بودی! بس که تکون خوردی یک ساعت نشده گشنت شده بود. خلاصه اینکه این شبها یک ساعت به یک ساعت و اگه خیلی به مامان لطف کنی دو ساعت به دو ساعت برای شیر خوردن گرسنه میشی و البته با گریه بیدار میشی و تا من بیام بلندت کنم شروع می کنی به غلت زدن. دیشب خونه ی باباجون بودیم و روی زمین خوابیده بودیم، بیدار که میشدی تا میومدم بلندت کنم با سرعت قل می خوردی کنج اتاق!

خلاصه اینکه از ساعت 5 و 6 صبح هم معمولا هر یک ساعت بیدار میشی و گریه می کنی و باید بغلت کنم و توی بغل مامان خواب بری! اینه که چند روزه صبحها میارمت کنار خودم می خوابونمت تا حداقل وقتی بیدار میشی همونجا بغلت کنم و مجبور نباشم بلند شم!


عزیزکم، فردا تصمیم داریم ببریمت پیش آقای دکتر. برای اینکه دو سه روزه که چشمای شما قرمز شدن و شما انقدر خاروندیشون تمام بینی و بالای چشمات رو کنده کاری و زخم و زیلی کردی. خیلی دارم سعی می کنم ببینم که حساسیت به چی ممکنه داده باشی. برای همین هم ما دیشب همراه بابا محمود نرفتیم قم. البته فکر نکنی بابا همینجوری رفت و من و شما رو با خودش نبرد. بابا کار داشت و مجبور بود که بره. خلاصه اینجوری شد که من و شما دیشب نتونستیم جای خالی بابا رو توی خونه تحمل کنیم و رفتیم خونه ی باباجون. اون یکی باباجون از قم امروز زنگ زده بود که حال شما رو بپرسه. میگفت عمه ها کلی با بابا دعوا کردن که چرا شما رو نبرده بوده :)


راستی پسر گلم. موهای شما حدود نیم سانت درومده. البته بیشتر همونجاهایی دراومده که قبلن مو داشت! امیدوارم وقتی بلند شدن دوباره تیکه تیکه نباشن و ما رو از کارمون پشیمون نکنن :)





  • مامان لیلا

نظرات  (۳)

  • منتظر(زهرا)
  • خدایا مرا ببخش
    به خاطر همه در هایی که کوبیدم و هیچکدام خانه تو نبود.........

    سلام

    من هیچ جا و هیچ وقت قصد پا گذاشتن روی هیچ حرمتی رو نداشتم نه دارم
    و امیدوارم خدا اون روز رو که بخوام
    حرمتی رو هتک کنم ،
    قد سوئی داشته باشم
    یا حتی فکرش تو سرم باشه رو تو زندگیم نیاره و از رو زمین ورم داره
    من فقط فقط فقط همیشه ،و همه جا البته ،حرف دلم رو نوشتم...
    البته هیچ جا هم بخاطر گفتن حرف های دلم
    اینطور محکوم نشدم.....
    هیچ و قت نخواستم چیزی که تو دلمه با چیزی که رو زبونمه یکی نباشه و اگر غفلتی داشتم خدا به رحمانیت خودش ببخشه.....
    من حتی برای پست هایی که قبل از اومدنم به وبلاگ بلاگفای آقای حبذا هم بود کامنت گذاشته بودم
    ینی وقتی وارد وب شون شده بودم برای اولین بار ،
    همه ی پست های قبلیشون رو هم خونده بودم
    و فقط هم یک ساله ایشون رو از طریق نوشته هاشون میشناسم ،فقط و فقط !
    هیچ کدوم از اعضای اون وب که میان کامنت بذارن رو هم نمیشناسم ،
    و اینا رو هم فقط برای این میگم که واقعن قصدی نداشتم
    ولی اگر حرفی زدم که حرف دلم بود و این جور برداشت میشد از بیرون که.....
    از خدا میخوام منو ببخشه
    چون خوب میدونه قصدی نداشتم
    خوب از دلم خبر داره
    و خوب میدونه درد هاش رو.....
    شاید یک دلیل که خیلی هم راحت تو وبلاگشون حرف دلم رو میزنم
    این بود که اکثــــر اوقات حرف دل خودم رو تو نوشته هاشون میخوندم
    واین بود که بی پروا اونچه که تودلم میمود رو مینوشتم
    اما دیگه نمینویسم اونجا
    دلیلی نداره
    بخاطر حرف دل من
    کسی برنجه ،
    دل های آدما کوچیکه
    بچگیه حرف های دلم رو شما ببخشین
    محتاجم به دعای خیر....
    یاعلی
    پاسخ:
    من کسی نیستم که بخواهم ببخشم.
    من خودم محتاج بخششم ... :)
    خدا پسر گل تون رو برای شما ،
    و سایه ی شما رو  ،رو سر پسرتون حفظ کنه در پناه خودش
    ان شاالله.....
    حق یارتون
    پاسخ:
    ممنونم

    اوووووووووووووووووه کجاش رو دیدی مامانش

    من به محمد مهدی البته از روی عکسش که روی تاقچه هست ماموریت دادم وقتی بابا رو دید موهاش رو بکشه و حسابی رو لباسش بالا بیاره

    هی ی ی ی ی ی ی

    دلمون برات تنگ شده عزیز دلم

    پاسخ:
    پس احتمالا برای همینه که این روزا موهای باباش رو زیاد میکشه :دی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی