محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۱۲۷ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

سلام گل مامان

دیروز بالاخره وقت دکتر آلرژی شما رسید و من و بابا شما رو پیش دکتر موحدی بردیم. دکتر 17 تا تست روی دستای شما گذاشت. شیر و گوشت گاو ، افزودنیهای غذائی، زرده و سفیده ی تخم مرغ، گندم، موز، برنج، مرکبات، سویا، گوجه فرنگی، بادام، سیب زمینی، هویج، ماهی، کنجد و گردو!

شما اول بغل مامان نشستی و خانم دستیار دکتر از من خواست که دست چپ شما رو بگیرم و با خودکار روی دست کوچولوت از یک تا 17 شماره نوشت. شما از این کار ناراحت شده بودی. بعدش کنار هر شماره از هر ماده ای یه قطره میریخت. بعد بابا هم پای شما رو گرفت که خودت رو از بغل مامان نندازی پایین و خانم دستیار با یه تیغ خیلی کوچولو روی محل قطره ها خراش مینداخت. شما زدی زیر گریه اما چاره ای نبود و باید تحمل میکردی. حدود 20 دقیقه منتظر موندیم تا جواب آزمایش شما معلوم بشه. همون اول عدد شماره ی سه روی پوست شما کهیر زد! عدد 12 هم شروع کرد به قرمز شدن. بعد از 20 دقیقه که بردیم پیش دکتر قرمزی عدد 12 به اندازه ی یک دایره با قطر یک سانت شده بود. عدد 3 افزودنیهای غذایی بود و عدد 12 بادوم. دکتر خودش تعجب کرده بود که انقدر حساسیت شدید به بادوم داده بودی و گفت که امروز توی مریض هام اصلا حساس به بادوم نداشتم. عدد 1 و 2 هم کمی قرمزی داشت. به نظر من عدد 5و6و7 که سفیده ی تخم مرغ و گندم و موز هم بود داشت اما دکتر فقط شیر و گوشت گاو و افزودنیها و بادام را نوشت.

من خودم خیلی تعجب کردم و ناراحت شدم چون شما از 4 ماهگی داری بادوم میخوری! خیلی دلم سوخت که انقدر اذیت شدی. فهمیدم که اون سوختگی چندوقت قبل لای پات هم بابت همین حساسیت ها بوده که به هیچ طریقی و جز با پماد کورتن دار خوب نمیشد.

ساعت 11 شب بود که رسیدیم خونه و شربت سیتریزینت رو دادم خوردی و از ژل پاین تارسول که دکتر برخوردار داده بود برات زدم. این ژل در واقع یک شوینده است که خارش رو کم میکنه. موقع خواب هم انقدر پاهات رو خاروندم تا خوابت برد و تا صبح هم هربار بیدار میشدی و ناراحتی خارش میکردی برات میخاروندم.

خلاصه اینکه امیدوارم به زودی زود همه ی مشکلات و دلپیچه های شبانه این مدتت کم بشه.

حتما در روزهای بعدی هم دوباره میرم پیش آقای دکتر تا یه دستور غذایی خوب برای پسرم بگیرم تا کمبود وزن این مدتش رو جبران کنه.

دوستت دارم عزیز دلم.

  • مامان لیلا

سلام مهربونم

دیروز رفته بودیم مهمونی. شما مثل همیشه آقا بودی. برام خیلی جالب بود که حتی یه نی نی رو هم اذیت نکردی. اصلا سمتشون نمیرفتی و مشغول بازی خودت بودی. احتمالا فهمیده بودی اونجا از همه بزرگتری و می خواستی بزرگی بکنی ؛)

من که نتونستم هیچ عکسی بگیرم. اما منتظرم تا خاله مریم عکسهایی رو که گرفته بذاره و من ازشون استفاده کنم.


راستی پسرم

الحمدلله شما دیگه میتونی ارتفاع رو تشخیص بدی و جز در موارد محدود با کله از روی مبل و تخت پایین نمیری. امروز هم به طور خیلی حرفه ای دستت رو گرفتی به تخت خودت و تا من اومدم شما رو بگیرم خودت رو روی جفت پاهات سر دادی و با پا از روی تخت ما رفتی پایین تا شیشه ی روغن زیتون رو که انداخته بودی روی زمین برداری.

  • مامان لیلا

سلام پسر مهربونم

دیشب دوباره رفتیم پیش آقای دکتر برخوردار تا گوش های شما رو چک کنه و پاهات رو هم نشون بدم.

گفت ورم گوشت خیلی بهتره ولی هنوز ترشح داره. برای همین هم برای 6 روز دیگه آزیترومایسینت رو گفت که ادامه بدی. از روی آزمایش خونت هم گفت که آلرژی شدیدی داری. برای پاهات هم گفت اگزماست و علتش حساسیته و میدونه خیلی اذیت میشی و خارشش شدیده اما چاره ای نیست و تا روزی که میریم پیش دکتر موحدی باید تحمل کنی. دیشب که داشتم برات روغن میزدم خودم بغضم گرفته بود. دعا میکنم ز.دتر این روزها بگذره و چهارشنبه بشه و تکلیف پسر ناز من معلوم بشه.

نازنینم

امروز من و شما یه نی نی پارتی دعوتیم. شما به عنوان پیشکسوت دعوت شدی به مهمونی نی نی های متولد تیرماه که الان 6 ماهشونه و 5 ماه از شما کوچکترن! مهمونی خونه ی خاله مریم برگزار میشه و شما قراره انتقال تجربه کنی ؛)


  • مامان لیلا

سلام پسرم

این مدتی که گذشت انقدر درگیر مریضی های مختلف شما بودم که از همه ی کارهام مونده بودم. کارهای مدرسه و خونه انقدر روی هم تلنبار شدن که دو سه روزه که شما عصرها رو خوب می خوابی من مجبورم به کارهای عقب افتادخ ام برسم و فرصت نمی کنم برای شما بنویسم.

پسر گلم

دیروز ششمین دندون شما جوونه زد بیرون! تبریک میگم بهت. البته یکی از تفریحات سالم شما هم این مدت گاز گرفتن مامان بود. از صورت و لپ گرفته تا انگشت شصت پا! یه جوری گاز میگیری که جای دندونات میمونه. جالب اینجاست که هیچکس رو هم بجز مامان گاز نمیگیری. احتمالا از روی علاقست و به جای بوس کردنه!

عزیز دلم، شما این روزها داری چندتا دارو میخوری.

شنبه ای که گذشت دوست مامان از یه دکتر جدید و خوب برای شما وقت گرفت. آقای دکتر برخوردار که به نظر دکتر خوبی میومد. بعد از معاینه ی شما گفت که گوش های شما ورم کهنه ای داره و نمی تونه آنتی بیوتیک نده بهت. از طرفی با مامان دعوا کرد که نباید خوابیده شیر بدی! البته من مدتی بود که حدس زده بودم احتمالا گوش شما عفونت داره چون هم حفظ تعادلت، حتی در حالت نشسته، خیلی کم شده بود و هم خیلی به گوشهات ور میرفتی. اما اطرافیان میگفتن که مشکلی نیست و من اشتباه میکنم!

از طرف دیگه معرفیمون کرد به یه متخصص آلرژی که از شما یه تست و آزمایش بگیرن چون احتمالا شما به یه سری مواد غذائی حساسیت داری و برای همینه که وضع مزاجیت انقدر نامیزونه. پشت پاهای شما هم به شدت خشکی زده و دل آدم رو به درد میاره.

از اون طرف چهارتا شربت کوتریموکسازول و آزیترومایسین و گریپ میکسچر و سیتریزین داد!

یه آزمایش خون هم نوشته بود که روز یکشنبه با خانمی رفتیم و از شما خون گرفتن :(

ضمنا اولین دکتری بود که گفت وزن شما کمه! البته درست هم میگفت چون من خودم از وزن شما راضی نیستم و دوماهه که وزنت ثابت مونده!

حالا باید تا چهارشنبه ی هفته ی آینده که وقت دکتر آلرژی شما میرسه صبر کنیم تا ببینیم شما چه مواد غذائی میتونی بخوری و تکلیفمون معلوم بشه!

از این حرفا بگذریم و بریم سراغ شیرین کاری های پسرم!

دیروز دو قدم خودت بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری راه رفتی.

دیشب تونستی یکی از کمدهای آشپزخونه رو که خیلی خطرناک نبود باز کنی اما امروز دیگه رفتی سر وقت کمد ظرف و ظروف و یه چندتاییشون رو بیرون ریختی و من که در کند رو میگرفتم تا باز نکنی جیغ میکشیدی!



خلاصه من مجبور شدم که کمدها رو با نخ ببندم.

راستی داری کم کم شروع میکنی کلمه ی مامان و بابا رو بگی. بعضی وقت ها بعضی حرف ها رو که از ما میشنوی با لحنش تکرار میکنی اما هنوز هیچ کلمه ای رو واضح نمیگی.

به عنوان آخرین حرف اینکه روز شمار من برای آخرین چهل روز سال اول زندگی شما از دیروز شروع شده و 39 روز دیگه تولد یک سالگی شماست.


  • مامان لیلا

... در ادامه ی مطلب قبل

برنامه ی اولیه این بود که تا روز شنبه که بابامحمود میاد قم باشیم. ساعت 12:30 بامداد شنبه پرواز بابامحمود بعد از کلی دنگ و فنگ از بغداد پرید و من و عمو حسین رفتیم دنبال بابا و من شما رو به مادرجون سپردم. ساعت نزدیک 4 بود که ما رسیدیم به خونه و دیدم شما بیداری و در بغل مادرجون و شیرت رو هم نخوردی. تا بابامحمود رو دیدی خوشحالی عجیبی از خودت نشون دادی و رفتی بغل بابا و پایین نمیومدی. این عکس العملت برای من خیلی عجیب بود.

خلاصه تا روز سه شنبه 28 صفر ما قم بودیم. شما اونجا با باباجون خیلی بازی میکردی و مدام بغلشون بودی! وقتی که از در وارد می شد حتما باید شما رو بغل میکرد وگرنه گریه میکردی و پشت سرشون چهار دست و پا راه میفتادی.

از مریضی بگم که سرماخوردگیت بهتر شده بود ولی دوباره دچار مشکل اسهال شدی و البته خشکی پات هم روز به روز بدتر میشد که ما برات پماد تریامسینولون و فلوئوسینولون گرفتیم و البته من میترسیدم که خیلی استفاده کنم چون در دستور مصرفشون نوشته تا حد امکان برای کودکان استفاده نشود.

خلاصه روز سه شنبه بعد از نهار ما به سمت تهران حرکت کردیم . سر راه یک سر به خونه ی خاله نسرین زدیم که همه جمع بودند و خاله طبق معمول هرسال شله زرد می پخت. یک ساعتی اونجا بودیم و بعد از یک هفته به خونه ی خودمون برگشتیم.

شب هم برای مراسم شبهای آخر ماه صفر مطابق هرسال به مدرسه رفتیم.

روز چهارشنبه شما صبح که از خواب بیدار شدی مطابق روزهای قبل فرنی با نشاسته و شیرخشک همراه با مقدار کمی عسل خوردی و دو ساعت بعد هم شیر دادم تا بخوابی اما نمی خوابیدی. خواستم برات زرده ی تخم مرغ بدم بخوری که دیدم همه ی شیر رو برگردوندی. تا سه ساعت حتی آب دهنت رو هم برمیگردوندی. از طرف دیگه هم دلپیچه و اسهال داشتی. تماس گرفتم با مطب دکتر که دیدم تعطیله. حدس اول این بود که بخاطر خیاری که روز قبل خوردی رودل کرده باشی. بابا محمود هم اومد خونه و قرار شد اگر ادامه پیدا کرد ببریمت بیمارستان کودکان. اما شکر خدا از ساعت 4:30 عصر به بعد دیگه بر نمیگردوندی ولی خیلی بی حال بودی.

فردا صبح هم که از خواب بیدار شدی مدام گریه میکردی و آروم نمیشدی. کمی خاک شیر برات درست کردم و خوردی و توی بغل بابا خوابت برد.

این حالت بیداری و گریه و بی حالی تا حوالی 4 ادامه داشت. توی خواب ناله میکردی. برات سوپ دادم خوردی که به سختی قورت میدادی. همینطور که توی بغل بابا بیحال افتاده بودی دیدیم بدنت مثل کوره داغ شد و تب 40 داشتی! سریع برات استامینوفن دادم و شما هم خوابیدی تا نزدیکای 6. از خواب که بیدار شدی سرحال بودی و البته طبق معمول باید این سرحالی رو خرج میکردی و شروع کردی به بازی کردن!

تصمیم گرفتیم تا ببریمت پیش تولگیر!

رفتیم دم در خونه ی خاله زهرا و همراه با خاله رفتیم اونجا. یه جایی سمت میدون امام حسین. البته آدرسش رو با یه جستجو توی اینترنت الان گیر آوردم.

میدان امام حسین، خیابان صفا به سمت پادگان نیروی هوایی، خیابان مرتجایی(سر خیابان مسجد)، کوچه مصطفایی، پلاک 8 واحد اول.

خانم تولگیر از توی گلوی شما دو تا تیکه خیار و یه تیکه هویج در آورد! از اونجا که اومدیم بیرون خاله زهرا گفت که ریحانه اولین بار وقتی بعد از چند ماه هسته ی آلو از گلوش در آوردن تا صبح به راحتی خوابید. ما هم امیدوار بودیم شما بعد از چند ماه راحت بخوابی!

شب که شد دوباره تب کردی و تا صبح هرچی شیاف و استامینوفن میدادم تبت پایین نمیومد. و مدام شما رو تن شویه میکردم.

تا فردا ظهر که می خواستیم نهار بریم خونه ی باباجون و تولد خاله زهرا رو اونجا بگیریم همین وضعیت ادامه داشت. البته یه چیزی به طور واضح تغییر کرده بود و اون هم نحوه ی شیرخوردن شما بود که بعد از چند ماه از بغل مامان تکون نمی خوردی!



  • مامان لیلا

سلام پسر نازنینم

آخرین باری که برات نوشتم سه شنبه ی دو هفته ی پیش بود. اون روزها حال شما اصلا خوب نبود. شب ها سرفه هایی میکردی که تا عمق وجود من رو میسوزوندی و پشت بندش گریه و زاری میکردی و دوباره سرفه و این حلقه تکرار می شد و شما نمی تونستی بخوابی. مدام بغل من بودی و پایین نمیومدی. سینه ات هم به خس خس افتاده بود و من تصمیم گرفتم برای رهایی از شر آلودگی هوای تهران علی رغم نبودن بابامحمود به قم پناه ببرم. اما باید قبل از رفتن یک سر دوباره شما رو پیش دکتر خودت هم می بردم تا مطمئن بشم که حساسیت داری و سرماخوردگی نیست.

روز چهارشنبه شما از ساعت 12:30 ظهر خوابیدی و تا ساعت 3:30 هم بیدار نشدی. من هم که قرار بود اولین نفر مطب دکتر باشم تا بعد از اونجا بتونیم همراه باباجون و خانمی در مسیر قم باشیم سعی در بیدار کردن شما به صورت آروم داشتم. البته همیشه همینه! هروقت می خواهیم شما بخوابی بیدار میشی و هروقت که باید زود بیدار بشی می خوابی! خلاصه پوشک و لباسهای شما رو عوض کردم و شما بیدار نشدی. در یک لحظه که شروع به نق و نق در خواب کردی از فرصت استفاده کردم و شروع کردم به صحبت با شما و خلاصه تونستم شما رو بیدار کنم. وسایل رو از قبل داخل ماشین چیده بودم و غذای شما رو هم گرم کرده بودم. تا بیدار شدی لباس پوشوندم و ساعت یک ربع به 4 از خونه زدیم بیرون.

خوشبختانه مطب دکتر خلوت بود و زود رفتیم داخل. دکتر گفت که شما سرماخوردی و شربت دیفن هیدرامین هر 8 ساعت داد همراه با شربت گایافنزین هر شب 2.5 سی سی. در مورد اسهال هم گفت که کماکان شیرخشک آال 110 رو به شما بدم و هنوز هم رژیم غذایی داشته باشیم. در مورد خشکی پا هم گفت که بخاطر زیاد شسته شدنه و باید روغن زیتون تصفیه نشده بگیرم و برای پای شما بزنم.

خلاصه از مطب اومدیم بیرون و با باباجون تماس گرفتیم و بنزین زدیم و رفتیم کنار اتوبان آزادگان منتظر تا بیان.

در راه قم خانمی سوار ماشین ما شد و تا عوارضی شما بغل ایشون بودی. ولی از عوارضی به بعد به دلیل خواب آلودگی و گرسنگی بهونه گیری میکردی و ما جامون رو عوض کردیم. تا خود قم شما شیطنت و ورجه وورجه کردی و در ورودی شهر خوابت برد.

ساعت حوالی 8 بود که به قم رسیدیم. جای بابا محمودت واقعا خالی بود ...

  • مامان لیلا

سلام گل پسر مادر که سه روزه که وارد ماه یازدهم زندگیت شدی و همزمان با اون، برای سومین بار در طول عمر ده ماهه ات مرد خونه ی من شدی! در تمام مدت این 6 سال که با پدرت زندگی کردم که درست در شب ده ماهه شدن شما وارد سال هفتم شدیم، شاید به تعداد انگشتان دست تنها نمونده بودم که در این مدت ده ماه موندم. البته بابا محمود این بار برای پیاده روی اربعین از نجف به سمت کربلا رفته. قطعا جای من و شما کنارش خیلی خالیه. امروز که تماس گرفت گفت که ده کیلومتر از نجف دور شدن.

خلاصه پسرک من، دیشب و پریشب و پس پریشب رو من و شما در خونه ی باباجون طی کردیم و شما هم فرت و فرت پات لیز میخورد و از پشت و جلوی سر میخوردی زمین! آخه اونجا دوتا مشکل داره ، اولیش اینه که خونه خیلی سرده و دوم اینکه فرش نیست و سنگه! برای همین هم شما مدام میرفتی و روی سنگ های سرد مینشستی. من هم برات جوراب پا کرده بودم و شما موقع ایستادن پات لیز میخورد و میخوردی زمین. برای همین هم امشب تصمیم گرفتم به خونه ی خودمون برگردیم تا کمی استراحت کنم!

البته از اونجا که شما کمی هم سرفه میکردی و آبریزش بینی داشتی و البته برای چک ده ماهگیت بایستی میبردمت دکتر، امشب یک سری هم به یک آقای دکتر جدید زدیم.

وزنت با لباس 8 کیلو و 600 گرم بود و قدت 73 سانت که گفتن وزنت نه کمه و نه زیاد ولی قدت به نسبت وزن بلنده.

ولی مامان خودش اصلا از وزن شما راضی نیست و هرچی تلاش میکنه که شما تپل تر از اینی که هستی باشی جواب نمیده. انقدر که ورجه وورجه میکنی!

دکتر میگفت برای غذا باید همون برنج و هویج و سیب زمینی و گوشت و گاها عدس بخوری و از سایر مواد غذائی مجاز گه گاهی برات بدم.

خلاصه گل پسرم، الان شما با بینی کیپ که به تشخیص دکتر علتش حساسیته خوابیدی و برات بوخور روشن کردم که شاید کمکی در بهبودت بکنه. دکتر گفت که بوخور باید از نوع گرم باشه و به صورت متناوب. بهترین حالت اینه که یک حوله ی خیس بگذاریم روی شوفاژ و یک کاسه آب.


راستی بذار یه خاطره ای از چند روز پیش شما تعریف کنم تا بخندیم!

شما علاقه ی زیادی به رفتن به داخل حمام داری! با وجود پله ی نسبتا بلندی که جلوی درب حمام وجود داره بازهم میری داخل.کافیه که از شما غافل بشم تا سرت رو بندازی پایین و اون سمتی بری. از اونجا که درب حمام ما کامل بسته نمیشه من با نخ کاموا به درب کمد بستمش! خلاصه، چند روز پیش زمانی که من پشت کامپیوتر نشسته بودم شما از فرصت استفاده کردی و به سمت حمام دوان شدی. من حواسم به شما بود و شما هم هر از گاهی برمیگشتی و پشت سرت رو نگاه میکردی تا ببینی دنبال شما میام یا نه. من هم خودم رو زده بودم به اون راه که شما رو نمی بینم. وقتی به جلوی درب حمام رسیدی درب رو باز نمیکردی و ادای باز کردن رو درمیاوردی و منتظر بودی تا من  ببینمت یا دنبالت بیام. وقتی دیدی دنبالت نیومدم درب حمام رو باز کردی و همونجا پشت کمد نشستی. مدتی صبر کردم تا ببینم چه میکنی. و شما هم منتظر بودی تا من بیام دنبالت. بعد از چند دقیقه اومدم و دیدم با لبخند شیطنت آمیزی نشستی منتظر من و تا من رو دیدی دویدی که بری داخل حمام!

خلاصه اینکه خیلی وروجکی!

وروجک من، بهتره من هم بعد از یک روز سر و کله زدن با شما که حسابی خسته هستم برم و بخوابم که با وجود بینی کیپ شما فکر میکنم تا صبح برنامه داشته باشیم.



  • مامان لیلا

  • مامان لیلا

گل پسر من که از پنجره ی اتاق بیمارستان، اولین برف زندگیش رو تماشا میکرد.

تاریخ : پنجشنبه 14 آذرماه 92


نمای برفی از پنجره ی اتاق بیمارستان



  • مامان لیلا

سلام پسر من

طی دو سه هفته ی گذشته بدن شما با بیماری دست و پنجه نرم می کرد و هنوز هم ادامه داره. هفته ی پیش روز سه شنبه شما تب بالایی داشتی که پایین نمیومد. خیلی هم بیحال و بی قرار بودی. شب حدود ساعت 6 بود که جواب آزمایش مدفوع شما رو گرفته بودیم که البته موردی مشاهده نشده بود و شما رو بردیم بیمارستان لاله و بعد از کلی معطلی(!) نفر آخر رفتیم پیش آقای دکتر. دمای بدنت 40.8 بود و خدا خیلی به ما رحم کرده بود که شما تشنج نکرده بودی. آقای دکتر سریع آزمایش خون و ادرار براتون نوشت. شما رو بردیم تا آزمایش خون رو ازت بگیریم. بخش اطفال بیمارستان من و بابا رو از اتاق بیرون کردن و از دستای کوچولوی شما خون گرفتن. شما خیلی گریه میکردی. کارشون که تموم شد ما اومدیم توی اتاق و شما رو که خیلی ترسیده بودی بغل کردم. باید آزمایشش ادرار هم میدادی ولی انقدر بیقرار بودی که طاقت نیاوردی و مدام گریه میکردی.

اومدیم خونه و بابا محمود دو ساعت بعد رفت و جواب آزمایش خون شما رو گرفت که سالم بودی. خدا رو شکر. نمونه ی ادرار رو تا فردا ساعت 4 بعد از ظهر نتونستم بگیرم. آخه بدنت هیچی آب نداشت!

حدودای ساعت 7 نتیجه آزمایشت معلوم میشد. آزمایش رو گرفتیم و سریع بردیم پیش آقای دکتر که گفت بدنت دچار کمبود آب و اصطلاحا دی هیدراته شده و باید بستری بیمارستان بشی و سرم بگیری. من با باباجون تماس گرفتم و شما رو بردیم بیمارستان چمران. حدودای ساعت 9 و نیم شب بود که بستری شدی و در ابتدای کار باید از شما رگ میگرفتن. من اول اومدم توی اتاق بمونم که شما مثل روز قبل نترسی. اما تا سوزن رو دیدم که میخوان توی دستت فرو کنن دلم طاقت نیاورد و خانمی که همراهمون بود گفت که پیشت میمونه و من از اتاق اومدم بیرون. انقدر بدنت خشک و بی آب بود که از دستت نتونستن رگ پیدا کنن و از پات گرفتن. خیلی گریه کردی و آخراش به هق و هق افتاده بودی که من اومدم توی اتاق و همونجوری که روی تخت دراز کشیده بودی تا چسبای انژوکتت رو بزنن بغلت کرده بودم. از اتاق که اومدیم بیرون شیر خوردی و بغل مامان آروم گرفته بودی. عکسی که پایین می بینی مال حدود یک ساعت بعد از رگ گیریه که با گرفتن سرم کمی حالت بهتر شد. از فرط گرسنگی خانمی به شما کیک داد که بخوری. البته بابا محمود رفته بود تا از خونه یک سری وسیله و شام برای شما بیاره.

خلاصه اون شب گذشت و شما چهارشب بیمارستان خوابیدی. شکر خدا من و شما اتاق خصوصی داشتیم. اما پسر عزیز من دیگه خیلی خسته شده بود از بیمارستان.

روز یکشنبه شما رو مرخص کردن. هرچند که هنوز هم حالت اسهال داشتی. اما دکتر گفت اگر شیر من رو خوب بخوری مشکلی وجود نداره.

جونم برات بگه عزیز دلم که تا پای ما به خونه رسید دوباره روز از نو شد و روزی از نو! تبت هم داشت میرفت بالا. خلاصه سریع شما رو بردیم درمانگاه طب سنتی باغ فیض. خانم دکتر گفتن که شما طبعتون خیلی سرد شده و یه دستور غذایی دادن.

- بارهنگ و یه لیوان عرق نعناع که 10 دقیقه بجوشه و همراه عسل بدیم شما بخوری روزی سه وعده قبل از غذا

- سوپ گندم + روغن زیتون / حلیم / پودر سنجد + عسل همراه با آرد برنج و آب

- روغن مالی بدن با روغن زیتون

- کته و گوشت گوسفندی

خلاصه اینکه ما از همون شب رفتیم خونه ی باباجون تا خانمی به شما و من برسه. اون شب خیلی گرسنه بودی و بارهنگت رو خیلی خوب خوردی. کمی هم کته با آب ماهیچه برات درست کردیم که اون رو هم خوب خوردی. اما ظاهرا تاثیر خاصی نداشت.
اسهال شما کماکان ادامه داشت و یه چیزای سفیدی مثل ماست دفع میکردی.

هرچی میگذشت اشتهای شما هم کم میشد تا اینکه دیشب دوباره خیلی بیحال شده بودی و مدام هم دلپیچه داشتی.

ساعت 11 شب بود که با بابا تصمیم گرفتیم ببریم شما رو بیمارستان طب کودکان. آقای دکتر گفتن که شما دیواره ی روده ات صاف شده و باید یه مدل شیرخشک بدون لاکتوز بخوری و البته من هم نباید فعلا شیر بخورم. شربت زینک سولفات هم دادن که ظاهرا برای ترمیم بافتهای آسیب دیده ی بدن مفیده. ضمنا گفتن که شما کمی کم آب شدی و باید محلول او آر اس بخوری تا یوقت دوباره کار به بیمارستان نکشه. البته گفتن که غذا رو طبق روال بخوری و میوه هم موز له شده بهت بدم.

اما امان از این پسر بی اشتهای من که هرکار میکردم هیچی نمیخورد و شیر مامان رو هم کم میخورد. عصر امروز خاله زهرا با ریحانه و علی اومدن خونه ی باباجون و خاله با لطایف الحیل و ریحانه و علی با بازی سر شما رو گرم کردن و شما حدود 90 سی سی شیرخشک مخلوط شده با او آر اس رو خوردی. و فکر می کنم که کمی حال عمومیت بهتر شد. بعدش هم با خاله زهرا اومدیم خونه ی خودمون. من هم یه سرنگ توی لیوان او آر اس آماده کردم و هر از گاهی چند سی سی میریثزم توی دهن شما. شما هم از ساعت 8 و نیم گرفتی خوابیدی و امیدوارم که دیگه بیدار نشی.


  • مامان لیلا