سلام عزیز دل 65 روزه ی مادر
من امروز خیلی خوشحالم. آخه حلقه ی ختنه ی پسرم افتاده و دیگه راحت شده. راحتی پسرم راحتی من هم هست. چون دیگه نگران دردکشیدن پسرم نیستم. هرچند که دردهای این دنیا تمومی نداره و آخر هفته اگه خدا بخواد باید بریم واکسن دوماهگیت رو بزنیم.
محمدمهدی من، دیشب بعد از 8 شب که روی تخت مامان و بابا و کنار ما می خوابیدی دوباره روی تخت خودت خوابیدی. آخه هر شب تا خوابت می برد و من میذاشتمت روی تخت خودت از خواب بیدار میشدی و یه جوری چشمات باز میشدن انگار قرار نیست خواب بهشون راه پیدا کنه. وقتایی که می خواستم خوابت کنم جرات نداشتم از کنارت تکون بخورم چون سریع بیدار میشدی. من هم هرشب به عنوان آخرین حربه دست و پات رو با ملحفه میبستم که تکون نخورن و مانع خوابت بشن و شما هم بعد چند دقیقه خوابت میبرد. اما دیشب بالاخره توی بغل مامان خوابت برد و من هم گذاشتمت روی تخت خودت و خوشبختانه دیگه بیدار نشدی و بعد این چند شب مامان یه خواب خیلی راحت داشت :دی
عزیزکم، صبح ها وقتی از خواب بیدار میشی حدود 15 دقیقه با مامان هیچ کاری نداری. آخه با عروسکای آویز بالای تختت مشغول میشی و حرف میزنی و می خندی. دیروز صبح خواستم ازت فیلم بگیرم اما پسر وروجک من مثل همه ی بچه های دیگه تا دوربین رو میبینه دست از شیرین کاریاش میکشه. من هم دوربین رو میبردم کنار و چند دقیقه ای تونستم یواشکی ازت فیلم بگیرم.
پسرم، بابا محمود دیروز بالاخره فرصت کرد و رفت فیلم تولد شما رو از بیمارستان گرفت. مامان که دلش برای روز اول تولد شما تنگ شده بود با دیدن فیلم لحظه تولد شما شاد شد.
این هم یه عکس از چند لحظه بعد از تولد شما که داشتی گریه میکردی.
- ۳ نظر
- ۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۰۹