محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

۵۴ مطلب با موضوع «سال اول» ثبت شده است

پسر گل مامان، این هم یه عکس از 14 روزگی شما،

مامان داشت کلاه های شما رو روی سرت امتحان می کرد :)


14 روزگی


پ.ن: عمه زینب، این هم یه عکس از محمدمهدی. سعی می کنم هر روز یه عکس جدید ازش بذارم. فقط براش اسفند دود کنید و "و ان یکاد" بخونید یه وقت پسرمون چشم نخوره :)

  • مامان لیلا

سلام محمد مهدی مامان

حال پسر مامان خیلی خوبه :) الحمدلله. چون دیگه 14 روزه که عزیز دل مامان توی این دنیا و توی بغل مامانه.

پسر گل مامان. دقیقا دوهفته پیش این موقع مامان توی بیمارستان منتظر بود تا کارهاش انجام بشه و روونه ی اتاق عمل بشه. ساعت سه و نیم برام وقت اتاق عمل دادن. تا خانم دکتر بیاد و کارهای شما انجام بشه ساعت چهار و نیم شد که بدن مامان بی حس شد و خانم دکتر کار خودش رو شروع کرد. عزیز دل مادر، کمتر از 5 دقیقه بعدش شما به دنیا اومدی. من نمی تونستم کار خانم دکتر رو ببینم اما از صدای حرف زدنش که به پرستار گفت بندناف رو ببره فهمیدم که شما به دنیا اومدی و لحظه ای بعد صدای گریه ی شما ...

لحظه ی شنیدن صدای گریه ی شما رو توی دنیا با هیچ چیزی حاضر نیستم عوض کنم. با هیچ چیز ... اون لحظه اشکم سرازیر شد و از خدا برای شما سه تا چیز خواستم، سلامتی، عاقبت به خیری، سرباز امام زمان بودن. و مطمئنم که دعای اون لحظه من برای شما تحقق پیدا می کنه .


عزیز دل مامان، توی این دوهفته با به دنیا اومدنت شادی و نشاط رو به خونه ی ما آوردی. و البته بی خوابی رو ؛)

دو هفته است که مامان و بابا شبا خواب ندارن. طفلکی بابا که تازه هرروز صبح هم باید بره سر کار.

توی این دو هفته شما خیلی رشد کردی و بزرگ شدی. از شب اول و توی بیمارستان به همه ی حرفای ما دقیق گوش می کردی. گردنت رو هم بالا میاوردی. چند روز که گذشت گردنت رو رو به عقب می چرخوندی تا بابا رو که شما رو روی بالش خوابونده بود تا آروغتون رو بگیره نگاه کنی.

از دیشب هم همه ی حرفمون با بابا اینه که داری بزرگ میشی. به حرفای ما گوش می کنی و واکنش نشون می دی. بعضی وقتا که من با شما حرف می زنم می خوای جو.ابم رو بدی اما نمی تونی ؛)


قلمبه ی بابا! از روز دوشنبه هفته پیش هم عمه فاطمه اومده و پیش ما مونده. خدا خیرش بده  عمه فاطمه رو که اگه نبود من با وجود وروجکی مثل شما تلف میشدم :)


دیگه خلاصه اینکه دیشب دهن ما رو سرویس کردی و یه ساعت به یه ساعت از خواب بیدار شدی. الان هم با خیال راحت گرفتی خوابیدی :) و هر از چند گاهی هم یه صداهایی از خودت درمیاری.  مامان هم با خیال راحت داره برای شما این پست رو می نویسه. 


خیلی دوستت دارم پسر عزیز مادر ...




  • مامان لیلا

 وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


  • مامان لیلا

سلام محمدمهدی مامان

فکر کنم تصمیم داری امشب به دنیا بیای.

راستش مامان از دیشب درداش شروع شده. امروز با یکی دونفر صحبت کردم. با دکتر هم همینطور. قرار شد برم بیمارستان.

الان منتظرم تا بابامحمدر بیاد خونه. قرار شد نماز بخونیم و راه بیفتیم.

انشاالله سالم به دنیا بیای قلمبه ی مامان.

مامان و بابا خیلی دوستت دارن. خیلی خیلی ...

  • مامان لیلا