خواب
سلام پسر عزیز مادر
دیشب دقیقا ساعت 12:15 بود که شما بعد از دوساعت تلاش توی بغل مامان به خواب رفته بودی. انقدر برام شیرین بود که وقتی گذاشتمت روی تخت با اینکه خسته بودم اما طاقت نیاوردم و اومدم پای لب تاپ نشستم تا برای شما بنویسم. از شیرینی خواب دیشبت توی بغل مامان و از اینکه دقیقا 60 شب پیش اون ساعت مامان روی تخت بیمارستان خوابیده بود و شما پسر گل تازه به دنیا اومده روی تخت کنار مامان. توی همین فکرا بودم تا اینترنتم وصل بشه که یه دفعه صدای بیدارباش شما دراومد و جات که خالی نبود مادر تا ساعت 2:30 درگیر خوابوندنت بودم. انگار همون چند دقیقه خواب رو از چشمای شما پرانده(پرونده) بود. خودم که کنارت دراز می کشیدم مشت های سنگینی بود که با دست کوچولوی شما و البته بدون اراده توی صورتم روون میشد. دستهات رو که می گرفتم تا تکون نخورده گریه می کردی. اما آخر سر مجبور شدم لای پتو زندانیت کنم و دست و پا رو با هم ببندم. اولش یکم تقلا کردی و به 5 دقیقه نرسید که خوابت برد.
الهی من فدای شما بشم مادر که الان با اینکه کلی کار ریخته سرم و خیلی هم خسته و خوابالو هستم ولی دلم نیومد این رو اینجا برات ننویسم :)
- ۹۲/۰۱/۲۹
قربونت برم
مثل آدم بزرگا نگاه میکنی :)
انگار در حال توضیح یه مساله علمی هستی :))