محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

مطلب جدید

يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۱۹ ب.ظ

سلام پسر گلم

مدتیه برات چیزی ننوشتم. راستش اصلا حس و حال نوشتنم نمیاد. شاید بخاطر گرمای هوا باشه. پسر گلم، خانواده ی ما روزهای شیرینی رو با حضور شما سپری میکنه. شما روز به روز داری بزرگ میشی و تواناییهات بیشتر میشه. دیگه همه چی داره توجهت رو جلب میکنه. غلت میزنی از این سر اتاق به اون سر. برات روی زمین ملحفه پهن کردم تا یه وقت پرزای فرش و پتو توی چشمات نرن اما شما مدام بیرون اونی!

دیگه انگشت پات رو راحت میتونی بخوری :)

زیاد حرف میزنی :دی

برای رسیدن به خواسته هات بهونه گیری میکنی :)

بغل شدن رو خیلی دوست داری و در اوج ناراحتی هم که باشی وقتی بغلت میکنیم می خندی :)

کلا موجود خوش اخلاق، خنده رو و دوست داشتنی ای هستی :)



چند شب پیش افطار خونه ی خاله بودیم. شما روی تخت خاله خوابیده بودی و من یه طرفت بالشت گذاشته بودم. خودم محاسبه کرده بودم که با زاویه ای که روی تخت داری اگر غلت بزنی میری میخوری به دیوار و زمین نمیفتی!

شب تولد باباجون بود و می خواستیم کادوی تولدش رو بدیم. گفتیم صبر کنیم تا شما هم از خواب بیدار بشی که توی عکسا باشی. توی این فکرا بودم که الان دیگه وقت بیدار شدنته که یک رفعه ای صدای گریه ات رو شنیدم و مثل برق گرفته ها دویدم. توی اولین نگاه دیدم روی تخت نیستی و یه دفعه ای بلند داد زدم "یا حسین". از اون طرف تخت افتاده بودی زمین. دیگه همه دویدن اومدن سمت اتاق. خدا رحم کرده بود که هم ارتقاع تخت خاله کم بود و هم پایین تختشون فرش انداخته بودن. قلبم داشت از کار می ایستاد که خاله شما رو از بغل من گرفت. شما هم گریه می کردی زیاد. بغلت کردم و چون ترسیدی می خواستم بهت شیر بدم که نمی خوردی. البته خودم هم خیلی ترسیده بودم. برای همین خاله شما رو از بغل من گرفت و رفت که پستونکت رو پیدا کنه که یهو زدی زیر خنده :)

خلاصه بابا اون شب هروقت فرصت گیر میاورد میگفت بچه رو از تخت پرت کردی. منم آخرش ناراحت شدم گفتم نه که خودت چند روز پیش سرش رو نزدی به در ماشین؟! تازه اون بار بیشتر از اینبار گریه کردی. وقتی از روی تخت افتاده بودی از صدای جیغ من بیشتر ترسیده بودی تا درد افتادن روی زمین :دی

به هرحال بچه ی اولی دیگه. بچه اول هم که معمولا برای دست گرمی پدر و مادراست :دی

خدا شما رو برای ما و همه ی بچه ها رو برای پدر و مادراشون حفظ بکنه.


چند روز پیش لباس هات رو درآوردم تا ماساژت بدم با روغن زیتون. آخ که چقدر از لخت بودن کیف کرده بودی



  • مامان لیلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی