شب قدر
سلام شب زنده دار مامان!
دیشب سومین شب قدری بود که شما در این دنیا گذروندی. برخلاف دو شب قدر قبلی که ساعت 1.5 خوابیدی و تا صبح بیدار نشدی، دیشب خواب از چشمات پر زده بود. البته فقط حدودای ساعت یک ربع به دو یه مقدار روی پام لالاییت کردم و خواب رفتی اما 2.5 بیدار شدی و تقریبا تا خود اذان بیدار بودی. من هم البته با بیدار بودن شما مشکلی نداشتم. چون ترجیح میدادم شب قدر رو بیدار بمونی و نیازی نبود من تلاشی بکنم برای بیدار نگه داشتنت و همین که من کنارت نشسته بودم ،ولو اینکه سرم توی کار خودم بود، برات کفایت میکرد و ناراحتی نمی کردی. البته نزدیکای اذان که شده بود دیگه طاقتت کم شده بود و هر از گاهی یهو میزدی زیر گریه. یا مثلا انقدر خسته بودی که دستت که موقع غلت زدن زیرت گیر میکرد نمیتونستی بیرون بیاری و گریه میکردی.
خلاصه اینکه ده دقیقه ای مونده بود به اذان که آماده ات کردم برای خوابیدن و شما هم با استقبال از این موضوع خوابیدی.
- ۹۲/۰۵/۱۰