محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

از قم تا تولگیر

يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۱۹ ب.ظ

... در ادامه ی مطلب قبل

برنامه ی اولیه این بود که تا روز شنبه که بابامحمود میاد قم باشیم. ساعت 12:30 بامداد شنبه پرواز بابامحمود بعد از کلی دنگ و فنگ از بغداد پرید و من و عمو حسین رفتیم دنبال بابا و من شما رو به مادرجون سپردم. ساعت نزدیک 4 بود که ما رسیدیم به خونه و دیدم شما بیداری و در بغل مادرجون و شیرت رو هم نخوردی. تا بابامحمود رو دیدی خوشحالی عجیبی از خودت نشون دادی و رفتی بغل بابا و پایین نمیومدی. این عکس العملت برای من خیلی عجیب بود.

خلاصه تا روز سه شنبه 28 صفر ما قم بودیم. شما اونجا با باباجون خیلی بازی میکردی و مدام بغلشون بودی! وقتی که از در وارد می شد حتما باید شما رو بغل میکرد وگرنه گریه میکردی و پشت سرشون چهار دست و پا راه میفتادی.

از مریضی بگم که سرماخوردگیت بهتر شده بود ولی دوباره دچار مشکل اسهال شدی و البته خشکی پات هم روز به روز بدتر میشد که ما برات پماد تریامسینولون و فلوئوسینولون گرفتیم و البته من میترسیدم که خیلی استفاده کنم چون در دستور مصرفشون نوشته تا حد امکان برای کودکان استفاده نشود.

خلاصه روز سه شنبه بعد از نهار ما به سمت تهران حرکت کردیم . سر راه یک سر به خونه ی خاله نسرین زدیم که همه جمع بودند و خاله طبق معمول هرسال شله زرد می پخت. یک ساعتی اونجا بودیم و بعد از یک هفته به خونه ی خودمون برگشتیم.

شب هم برای مراسم شبهای آخر ماه صفر مطابق هرسال به مدرسه رفتیم.

روز چهارشنبه شما صبح که از خواب بیدار شدی مطابق روزهای قبل فرنی با نشاسته و شیرخشک همراه با مقدار کمی عسل خوردی و دو ساعت بعد هم شیر دادم تا بخوابی اما نمی خوابیدی. خواستم برات زرده ی تخم مرغ بدم بخوری که دیدم همه ی شیر رو برگردوندی. تا سه ساعت حتی آب دهنت رو هم برمیگردوندی. از طرف دیگه هم دلپیچه و اسهال داشتی. تماس گرفتم با مطب دکتر که دیدم تعطیله. حدس اول این بود که بخاطر خیاری که روز قبل خوردی رودل کرده باشی. بابا محمود هم اومد خونه و قرار شد اگر ادامه پیدا کرد ببریمت بیمارستان کودکان. اما شکر خدا از ساعت 4:30 عصر به بعد دیگه بر نمیگردوندی ولی خیلی بی حال بودی.

فردا صبح هم که از خواب بیدار شدی مدام گریه میکردی و آروم نمیشدی. کمی خاک شیر برات درست کردم و خوردی و توی بغل بابا خوابت برد.

این حالت بیداری و گریه و بی حالی تا حوالی 4 ادامه داشت. توی خواب ناله میکردی. برات سوپ دادم خوردی که به سختی قورت میدادی. همینطور که توی بغل بابا بیحال افتاده بودی دیدیم بدنت مثل کوره داغ شد و تب 40 داشتی! سریع برات استامینوفن دادم و شما هم خوابیدی تا نزدیکای 6. از خواب که بیدار شدی سرحال بودی و البته طبق معمول باید این سرحالی رو خرج میکردی و شروع کردی به بازی کردن!

تصمیم گرفتیم تا ببریمت پیش تولگیر!

رفتیم دم در خونه ی خاله زهرا و همراه با خاله رفتیم اونجا. یه جایی سمت میدون امام حسین. البته آدرسش رو با یه جستجو توی اینترنت الان گیر آوردم.

میدان امام حسین، خیابان صفا به سمت پادگان نیروی هوایی، خیابان مرتجایی(سر خیابان مسجد)، کوچه مصطفایی، پلاک 8 واحد اول.

خانم تولگیر از توی گلوی شما دو تا تیکه خیار و یه تیکه هویج در آورد! از اونجا که اومدیم بیرون خاله زهرا گفت که ریحانه اولین بار وقتی بعد از چند ماه هسته ی آلو از گلوش در آوردن تا صبح به راحتی خوابید. ما هم امیدوار بودیم شما بعد از چند ماه راحت بخوابی!

شب که شد دوباره تب کردی و تا صبح هرچی شیاف و استامینوفن میدادم تبت پایین نمیومد. و مدام شما رو تن شویه میکردم.

تا فردا ظهر که می خواستیم نهار بریم خونه ی باباجون و تولد خاله زهرا رو اونجا بگیریم همین وضعیت ادامه داشت. البته یه چیزی به طور واضح تغییر کرده بود و اون هم نحوه ی شیرخوردن شما بود که بعد از چند ماه از بغل مامان تکون نمی خوردی!



  • مامان لیلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی