واکسن یک سالگی
سلام پسرم
دوشنبه ی هفته ی گذشته ، یعنی روز تولدت، نوبت واکسن یک سالگی شما بود. اما ار اونجا که شما شب قبلش تب کردی و آبریزش بینی هم داشتی و حالت سرماخوردگی، من برای واکسن نبردمت. تا اینکه روز شنبه عزمم رو برای بردن شما جزم کردم. صبح ساعت یک ربع به 8 قرار بود خانمی بیاد دنبالمون و بریم مرکز بهداشت. ساعت 8 پیامک داد که نمیتونه بیاد و خاله زهرا میادو من هم از اونجایی که بابامحمود هنوز خونه بود و نرفته بود سر کار گفتم با بابامحمود میرم.
موقع عوض کردن لباس شما از خواب بیدار شدی. آخه شب قبلش هم که مهمونی تولدت بود از ساعت یک ربع به 8 خوابیده بودی و تقریبا خوابت کامل شده بود. ساعت تقریبا یه ربع به 9 بود که من قطره ی استامینوفن شما رو دادم و از در خونه رفتیم بیرون.
خلاصه رسیدیم و نوبت گرفتیم. بچه ی قبل از شما اومده بود واکسن 18 ماهگی بزنه و خیلی گریه میکرد. من مدام حواس شما رو پرت میکردم که نفهمی اون نی نی برای چی گریه میکنه و میترسیدم شما هم بترسی. رفتیم داخل و شما روی پای مامان نشستی. واکسن یکسالگی توی دسته. خانم گفت که دست چپت رو بزنم بالا. اول که سوزن رو وارد دستت کرد چیزی نگفتی و وقتی کشید بیرون انگار یادت اومد باید داد بزنی. اما همون یه داد کوچولو بود و حتی گریه هم نکردی. خانم گفت که یک هفته ی بعد تب میکنی و کمپرس و این چیزا هم نمی خواد. بابا ما رو گذاشت خونه و خودش رفت سر کار. من و شما هم با هم صبح رو شب کردیم و بازی کردیم!
شب که شد شما دوباره تب کردی و البته برای من عجیب بود که چرا. فرداش برده بودمت پیش آقای دکتر که گفت تب شب قبلت رو میذاره به حساب سرماخوردگیت و نه واکسن.
خلاصه این هم از سرنوشت واکسن یک سالگی شما.
محمدمهدی خوابالو قبل از زدن واکسن
- ۹۲/۱۲/۰۶