محمد مهدی

نوشته هایی برای پسرم

نوشته هایی برای پسرم
پیوندها

واکسن یک سالگی

سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۲۳ ق.ظ

سلام پسرم

دوشنبه ی هفته ی گذشته ، یعنی روز تولدت، نوبت واکسن یک سالگی شما بود. اما ار اونجا که شما شب قبلش تب کردی و آبریزش بینی هم داشتی و حالت سرماخوردگی، من برای واکسن نبردمت. تا اینکه روز شنبه عزمم رو برای بردن شما جزم کردم. صبح ساعت یک ربع به 8 قرار بود خانمی بیاد دنبالمون و بریم مرکز بهداشت. ساعت 8 پیامک داد که نمیتونه بیاد و خاله زهرا میادو من هم از اونجایی که بابامحمود هنوز خونه بود و نرفته بود سر کار گفتم با بابامحمود میرم.

موقع عوض کردن لباس شما از خواب بیدار شدی. آخه شب قبلش هم که مهمونی تولدت بود از ساعت یک ربع به 8 خوابیده بودی و تقریبا خوابت کامل شده بود. ساعت تقریبا یه ربع به 9 بود که من قطره ی استامینوفن شما رو دادم و از در خونه رفتیم بیرون.

خلاصه رسیدیم و نوبت گرفتیم. بچه ی قبل از شما اومده بود واکسن 18 ماهگی بزنه و خیلی گریه میکرد. من مدام حواس شما رو پرت میکردم که نفهمی اون نی نی برای چی گریه میکنه و میترسیدم شما هم بترسی. رفتیم داخل و شما روی پای مامان نشستی. واکسن یکسالگی توی دسته. خانم گفت که دست چپت رو بزنم بالا. اول که سوزن رو وارد دستت کرد چیزی نگفتی و وقتی کشید بیرون انگار یادت اومد باید داد بزنی. اما همون یه داد کوچولو بود و حتی گریه هم نکردی. خانم گفت که یک هفته ی بعد تب میکنی و کمپرس و این چیزا هم نمی خواد. بابا ما رو گذاشت خونه و خودش رفت سر کار. من و شما هم با هم صبح رو شب کردیم و بازی کردیم!

شب که شد شما دوباره تب کردی و البته برای من عجیب بود که چرا. فرداش برده بودمت پیش آقای دکتر که گفت تب شب قبلت رو میذاره به حساب سرماخوردگیت و نه واکسن.

خلاصه این هم از سرنوشت واکسن یک سالگی شما.


محمدمهدی خوابالو قبل از زدن واکسن


محمدمهدی در بعد از ظهر روز واکسن

  • مامان لیلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی